قارنیان
پادوسبانیان …
دربارهٔ اوضاع سیاسى طبرستان تا پیش از سلطنت انوشیروان، اطلاعات پراکنده و اندکى وجود دارد. اما همین اطلاعات اندک، حاکى از آن است که حکام محلى این سرزمین، بهویژه حکام دیلمان و گیلان، در مقابل حکومتهاى مرکزى ایران، هیچ نوع انقیادى از خود نشان نمىدادند و حتى در مواردى متعرض آن نیز مىگردیدند (پیرنیا، حسن، ایران باستان، ج۱، ص ۲۱۳). شاهنشاهان ایران چندین بار ناچار شدند براى دفع خطر ایشان به جنگ با آنان بپردازند (گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام؛ ترجمه محمد معین، ص ۲۲۲ و ۲۲۷ ایران باستان، ج ۲، ص ۱۱۲۸)، ولى موفقیت چندانى بهدست نیاوردند ( مجمل التواریخ و القصص، ص ۷۱. دیاکونف، ا.م. تاریخ ماد؛ ترجمه کریم کشاورز، ص ۵۵۰). پادشاهان ایران قبل از اسلام هرکدام به میزان اقتدار خویش سعى مىکردند تا بخشهائى از این سرزمین را به حیطهٔ قدرت خویش درآوردند. انوشیروان توانست بخش اعظمى از طبرستان را در اختیار گیرد چون شکلگیرى حکومتى یکپارچه و قوى در این سامان، براى شاهنشاهى ایشان تهدیداتى به همراه داشت، نواحى مفتوحه را با توجه به موقعیت جغرافیائى منطقه و وجود قبایل پراکنده به اقطاع داران محلى سپرد. این امر بهتدریج موجبات پیدایش حکومتهاى محلى کوچک و متعدد را در این خطه فراهم ساخت. این حکومتها همیشه براى کسب قدرت بیشتر در حال رقابت و ستیز با یکدیگر به سر مىبردند. لیکن، به هر حال نمایندهاى از طرف انوشیروان در آن سرزمین تعیین گردید و تا زمان سقوط حکومت ساسانى همواره نمایندهاى از طرف پادشاه ساسانى در طبرستان وجود داشت.
قارنیان
یکى از سلسلههاى محلى که تحت تأثیر سیاستهاى انوشیروان بهوجود آمد، سلسلهٔ قارنیان بود. انوشیروان در سال ۵۰ قبل از هجرت براى سامان بخشیدن به امور طبرستان وارد این دیار شد و مدتى در تمیشه ماند و حکومت نواحى آمل، ساری، لفور و کوههاى جنوبى آن را که وندامیدکوه خوانده مىشد به قارنبن سوخرا واگذار کرد. قارنیان از خاندانهاى قدرتمند، صاحب نفوذ و از اشراف و اعیان ایران باستان بهشمار مىآمدند. انوشیروان با انتخاب ایشان به حکومت نواحى مرکزى طبرستان مىتوانست سلطهٔ ساسانیان را در دیار طبرستان تقویت نماید.
ارتفاعات جنوبى شهرهاى آمل و سارى که ظاهراً از همین زمان به کوه قارن و در قرون اولیه اسلامى به شهریار کوه یا جبل شهریار شهرت یافت، در مواقع ضرورى پناهگاه خوبى براى ایشان بود. موقعیت سوقالجیشى این ارتفاعات در انتخاب شهر فریم (پریم به کسر اول) که یک روز راه از سارى فاصله داشت، بهعنوان مرکز حکومت قارنیان نقش مهمى داشت حکمرانان این سلسله محلى در طبرستان با عنوان اسپهبد، گرشاه یا ملکالجبال مدت ۲۷۴ سال در نواحى کوه قارن، نخست از منافع ساسانیان و سپس در مقابل خلفاى اسلام از فرهنگ باستانى ایران، حفاظت مىنمودند.
از زمانى که عمال خلفاى عباسى توانستند به مناطق هموار طبرستان راه یابند، ونداد هرمز چهارمین فرمانرواى سلسله قارن نخست با آل باوند که در شرق قلمرو ایشان حکم مىراندند در برابر پیشروىهاى والیان خلیفه متحد گردید و دو حکمران مانع از نفوذ عمال خلیفه به ارتفاعات گردیدند (تاریخ طبرستان، ص ۱۹۶). او پس از چندی، دیگر حکمرانان و سران محلى طبرستان را با خویش همراه ساخت و با برپائى شورش عظیمی، شمارى از نواب و امراى خلیفه را به قتل رساند. افرادى که توانستند جان سالم به دربرند، به ناچار از منطقه گریختند (تاریخ طبرستان، ص ۱۸۳، مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص ۳۲۵).
سرانجام لشکریان اعزامى خلیفه عباسى (مهدی) با زحمت بسیار و خشونت شورش را سرکوب کردند و ونداد هرمز را مجبور به تسلیم نمودند. بعد از این نیز ونداسفان، یکى از افراد این خاندان، جعفربن هارون را که از طرف گماشتهٔ خلیفه در طبرستان براى جمعآورى مالیات و خراج به آبادىهاى وى رفته بود، به قتل رساند (تاریخ طبرستان، ص ۱۹۷).
بعد از این واقعه، شیوهٔ عمل نواب دستگاه خلافت عباسى تغییر کرد. آنان رفتار نسبتاً نیکوئى با مردم در پیش گرفتند تا رضایت مردم بومى را تأمین نمایند و در ضمن سعى مىکردند تا حکام محلى طبرستان را به سوى خویش جلب نمایند. یکى از این افراد مازیار نوادهٔ ونداد هرمز بود. وقتى به سال ۲۰۷ هجرى بهجاى پدر نشست، مورد تعرض پىدرپى شهریاربن شروین، حاکم آل باوند، قرار گرفت و سرانجام در مصاف با وى شکست خورد و قلمرو خویش را از دست داده، فرار کرد (تاریخ طبرستان، ص ۲۰۶). تا اینکه تصمیم گرفت براى بازپس گرفتن قلمرو خویش از پشتیبانى خلیفه مأمون بهره جوید، لذا به بغداد رفته، اسلام آورد. مأمون نام محمد بر وى نهاده، او را در حکومتش بر قسمتى از طبرستان مورد حمایت قرار داد و همراه موسىبن حقص، نوادهٔ عمربن العلاء، والى طبرستان به ولایت خویش بازگرداند. مأمون حکومت نواحى کوهستانى را در اختیار مازیار گذاشت و حکومت نواحى هموار را همچنان در اختیار موسىبن حفص قرار داد (تاریخ طبرستان، ص ۲۰۸).
از بخت خوش مازیار، مقارن ورود او به طبرستان، شهریاربن شروین در گذشت و فرزند او شاپور جانشین وى گشت. مازیار از فرصت استفاده کرد قبل از اینکه شاپور بتواند موقعیت خود را مستحکم نماید به فریم (پریم) حمله برد و او را به اسارت خویش در آورد (تاریخ طبرستان، ص ۲۰۸).
مازیار براى تقویت بنیهٔ اقتصادى خود، خزانهاى را که در محلى بهنام طاق در مرز دیلم قرار داشت به تصرف درآورد (ابن فقیه همدانی، مختصر کتاب البلدان، ص ۲۸۱). این خزانه که از دوران قبل از اسلام محل اختفاى اشیاى قیمتى بود بهٌورت نقبى در کوهى قرار داشت که دست یافتن بدان بسیار مشکل بود و هرکس قصد آن مىکرد، بدون همکارى دو تن نگهبان بر فراز کوه نمىتوانست بدان راه یابد.
مازیار با به چنگ درآوردن گنجینههاى این دژ و تقویت نیروهاى نظامى خویش درصدد برآمد تا قلمرو حکومتى خود را در تمام سرزمین طبرستان گسترش دهد. او در شهرهاى واقع در قلمرو آل باوند مساجدى بنا کرد (مختصر کتاب البلدان، ص ۲۷۸).
مهمترین مانع در برابر بسط قدرت شد. او به ظاهر از بزرگان باوند براى حمله به نواحى دیلمان درخواست یارى کرد. با این حیله ایشان را در مجلسى گرد آورده، به قتل رساند (مختصر کتاب البلدان،ص ۲۷۸).
مازیار با آسودگى خاطر متوجه منطقهٔ دیلم در غرب شد. دیلیمان اظهار اطاعت کردند و گروگان به نزد وى فرستادند (مختصر کتاب البلدان،ص ۲۷۸).
مازیار پس از مرگ موسىبن حفص، والى خلیفه در سال ۲۱۱ هجری، به پسر وى محمد که جانشین پدر شده بود، اعتنائى ننمود و سلطهٔ خویش را بر منطقه هموار طبرستان نیز گسترد. سران محلى که مورد تهدید قرار گرفته بودند، به محمدبن موسى پیوستند و با ارسال گزارشهائى به نزد خلیفه، سعى کردند تا ضمن بىاعتبار نمودن مازیار، خلیفه را نسبت به او بدبین نمایند. چون پاسخ مساعدى از طرف خلیفه بدیشان داده نشد، محمدبن موسى به یارى سران محلی، علیه مازیار در شهر آمل و سپس سارى شورشى به راه انداخت. مازیار پس از محاصره شهرها، حصار آنها را خراب کرد و والى خلیفه را نیز حبس نمود (تاریخ طبرستان، ص ۷۲ و ۲۱۱. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص ۱۶۳). مأمون بهخوبى دریافته بود که آنچه دربارهٔ مازیار از طرف محمدبن موسى و سرکردههاى محلى گزارش مىشود، ادعائى دروغین است.
در همین زمان، خراسان دچار فتنهٔ عظیم خوارج بود و مأمون به ناچار عبداللهبن طاهر را که به او در عراق بیش از هرجاى دیگرى نیاز داشت، بدانجا گسیل کرد. اتفاقاً در همین زمان قیام بابک نیز در آذربایجان خطرى جدى براى مأمون بهوجود آورد. مأمون در درگیرىهاى طبرستان، مازیار را مورد تأیید قرار داد و طى حکمى حکومت تمام طبرستان را به او بخشید (تاریخ طبرستان، ص ۲۱۱).
عبداللهبن طاهر که از سال ۲۱۵هـ.ق زمام امور خراسان را بهدست گرفته بود، خود را فرمانرواى مشرق قلمرو خلافت مىدانست و مدعى حکومت طبرستان نیز بود، اما مازیار که از دادن خراج به وى امتناع مىورزید، شفاعت عبدالله را براى آزاد کردن محمدبن موسى نپذیرفت (تاریخ طبرستان، ص ۲۱۲). عبدالله از وى نزد خلیفه سعایت نموده، سران محلى طبرستان را به مخالفت با وى تحریض کرد. معتصم (۲۱۸-۲۲۷ق) از مازیار خواست براى عبداللهبن طاهر خراج بفرستد ولى او خوددارى نمود و بر مخالفت خویش با عبدالله اصرار ورزید (ابن اثیر، عزالدین ابىالحسن، الکامل فىالتاریخ، ج ۶، ص ۴۹۵).
افشین خیذربن کاووس در همین ایام مشغول جنگ با بابک خرمدین بود. وى با کفایت و دلاورى در قلع و قمع قیام بابک از خود شخصیتى فوقالعاده در نزد معتصم ساخت. قبل از وى سرداران بزرگى چون عبداللهبن طاهر براى سرکوبى بابک اعزام گشته بودند و بابک در طول ۲۲ سال توانسته بود در برابر کلیه نیروهاى اعزامى مقاومت نماید (گردیزی، عبدالحی، زینالاخبار، ص ۱۶۳). پیروزى افشین بر وى و نقش این سردار جنگاور در مغلوب ساختن قیصر روم (شعبان ۲۲۳هـ) حسادت عدهاى را از جمله عبداللهبن طاهر که قوىترین رجل سیاسى و نظامى عصر خویش شناخته مىشد، برانگیخته بود. این عده از افشین در نزد خلیفه سعایت کردند و اتهاماتى چند بدو بستند. افشین نیز از چندى قبل سعى داشت تا از تیرگى روابط معتصم و عبدالله که پیش از خلافت رسیدن معتصم ایجاد گردیده بود (گردیزی،عبدالحی، زینالاخبار، ص ۳۰۰) و همچنین از خصومت میان عبدالله و مازیار به سود خویش بهره جوید. وى با مازیار مکاتبه کرده، وى را در ادامهٔ خصومت با طاهریان ترغیب نمود و خود را پشتیبان و حامى وى معرفى کرد و امید داشت که در درگیرى میان ایشان عبدالله شکست بخورد و خلیفه حکومت خراسان را به وى واگذارد۱. غرور و تکبر افشین در مقابله معتصم و بدگوئىهاى جناح مخالف (طاهریان) از وی، موجبات بدبینى خلیفه را نسبت به افشین عبداللهبن طاهر به طبرستان حمله برد و با خیانت بعضى از یاران مازیار، بعضى از بازماندگان این خاندان که نسبت به مازیار خیانت ورزیده بودند، مورد عنایت عمال طاهریان در طبرستان قرار گرفتند.
(۱). افشین شنیده بود که معتصم قصد دارد خاندان طاهر را از خراسان معزول کند. رجوع کنید به: تاریخالامم و الملوک، ج۹، رویدادهاى سال ۲۲۴ هجری. ابن تغرى بردی، جمالالدین یوسف، النجوم الزهراه فى ملوک المصر و القاهره، ج ۱، ص ۲۴۰.
پادوسپانیان
انوشیروان در تقسیم کشور به چهار واحد ادارى و سیاسی، قسمت غربى طبرستان را به اسپهبد آذربایجان واگذار کرد و قسمت شرقى آن را جزء قلمرو اسپهبد خراسان قرار داد (دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطول، ص ۴۰۵).
اقدام او را مىتوان تدبیرى براى ممانعت از تشکیل یک حکومت واحد در طبرستان نیز محسوب داشت. هرچند این تدبیر تا اندازهاى مؤثر واقع گشت، لیکن به هنگام ضعف حکومت ساسانیان، بهویژه در زمان یزدگرد سوم، یکى از بزرگان طوایف گیل و از رؤساى زمینداران منطقه بهنام فرّخان که گیلبن گیلانشاه نیز نامیده شده است، سر به طغیان برداشت و حکومت نواحى غربى طبرستان را در اختیار گرفت و پس از آن به نواحى مرکزى و شرقى روى آورد و قسمت اعظم سرزمین طبرستان را تصرف کرد. یزدگرد سوم چون توانائى سرکوبى این متغلب را نداشت، بهناچار حکومت وى را در آن سرزمین یا قسمتى از آن مورد تأیید قرار داد و لقب گیلانشاه و فرشواد گرشاه گرفت۱.
(۱). تاریخ طبرستان، ص ۱۵۴، زریاب خوئی، عباس ملاحظاتى درباره سلسلهٔ پادوسپانیان تحقیقات اسلامی، ص ۸۲.
گیلبن گیلانشاه مرکز حکومت خویش را گیلان قرار داد و نواحى طبرستان و گرگان را ضمیمه حکومت خویش نمود. بعد از مرگ، قلمرو او میان دو فرزند او دابویه و پادوسپان تقسیم شد. نواحى کوهستانى دیلمان و رویان در اختیار پادوسپان و بعد از وى فرزندان او قرار گرفت. از حکومت ایشان اطلاع کمى در اختیار داریم، گویا فرزندان پادوسپان در واقعه شورش حکام طبرستان ضد عمال مهدی، خلیفه عباسی، مشارکت داشتند. بعد از نفوذ عربها در منطقه، پادوسپانیان تبدیل به امراى محلى صاحب نفوذى شدند که در مسائل سیاسى منطقه سهم اندکى داشتند. سرانجام در نیمهٔ قرن سوم هجرى از نفوذ محلى خویش بهره گرفته، نهضت علویان را در منطقه گسترش دادند. این خاندان تا سال ۱۰۰۵ هجرى که شاه عباس صفوى ایشان را مضمحل ساخت در نواحى دیلمان حکومت داشتند و بعضى مواقع قدرت آنها تا نواحى آمل نیز گسترش مىیافت. حکمرانان او داراى القاب اسپهبد یا استندار بودند.
آل دابویه
دابویه مردى بدخوى و خشن بود و مدت شانزده سال حکومت کرد. او خطر یورش ترکان را که از نواحى شمال دشت گرگان، چشم طمع به خراسان دوخته بودند، از منطقه دور کرد (تاریخ طبرستان، ص ۱۵۶). فرٌخان بزرگ در مقابل دیلمیان که به سبب غنایم بر وى شوریده بودند، استحکاماتى تعبیه کرد و راه را بر تهاجمات ایشان بست. از حوادث ایام فرخان بزرگ که موجب شهرت او در جهان اسلام گشت، دفع حملات مصقلهبن هبیرهٔ شیبانى بود که تسخیر طبرستان را به معاویه وعده داده بود. مصقله بعد از دوسال جنگ، سرانجام در کجور به قتل رسید (مختصر کتاب البلدان، ص ۲۷۹). فرخان حتى از ورود قطرىبن فجاءه، رهبر خوارج، به طبرستان جلوگیرى کرد و او را در جنگى مغلوب ساخت. در سال ۹۸هجرى فرخان در مقابل لشکریان اموى به سردارى یزیدبن مهلب، که از طریق گرگان به طبرستان یورش آورده بود، ایستادگى نمود و چنان عرصه را بر او تنگ کرد که عاقبت یزیدبن مهلب براى جلوگیرى از درهم شکسته شدن لشکریان او، سیصد هزار درهم به فرخان پرداخت و از راه تمیشه، طبرستان را ترک کرد (تاریخ طبرستان، ص ۱۶۴).
امویان دیگر نتوانستند تعرض چشمگیرى به منطقه داشته باشند. منصور، خلیفه عباسی، به طمع ثروت سرشار طبرستان، سپاهیانى به منطقه گسیل نمود. این سپاه با استفاده از وجههٔ انقلابى آغاز خلافت عباسى و با خدعه و نیرنگ وارد طبرستان شدند. خورشیدبن دادمهر، آخرین فرمانرواى آل بویه، به سبب ظلم و جور بیش از حد بر رعایا، از حمایت مردمى برخوردار نبود، لذا در اولین جنگ شکست خورد. آمل به تصرف سپاهیان خلیفه درآمد و عمربن العلاء به حکومت آنجا رسید (۱۴۱ هـ.)
باوندیان
سلسلهٔ محلى باوندیان مقارن سقوط ساسانیان در طبرستان شکل گرفت. هنگامى که یزدگرد از مقابل عربها به سوى خراسان مىگریخت، در راه شهر رى یکى از همراهان او بهنام باو از وى اجازه خواست تا از راه طبرستان رفته و آتشکده کوسان (در حوالى بهشهر کنونی، ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج ۴ قسمت اول، ص ۶۹۴-۶۹۲) را زیارت نموده، در خراسان بدو بپیوندد. اما باو سر بتراشید و مجاور به کوسان به آتشگاه بنشست (تاریخ طبرستان، ص ۱۵۵).
بهنظر مىرسد که به او به هنگام فرار یزدگرد، بهمنظور جدا کردن سرنوشت خویش از وى به کوسان رفت تا بقیه عمر خویش را در پناه این آتشگاه سپرى کند اما بعد از چندى با بهرهگیرى از احساسات مذهبى مردم در سال ۴۵ هجرى حکومت محلى نوبنیاد کوچکى را در منطقهٔ شرق طبرستان که از اهمیت سوقالجیشى خاصى نیز برخوردار بود، تأسیس کرد.
از همان ابتداى حکومت باوندیان رقابت و درگیرى شدیدى میان ایشان و قارنیان براى کسب موقعیت برتر ایجاد شد، اما با وجود این در مقابله با ظلم و ستم عربها که حکومتهاى محلى را بهشدت مورد تهدید قرار داده بودند، حاکم باوندی، شروینبن سرخاب که لقب ملک الجبال نیز یافته بود، با ونداد هرمز از قارنیان و دیگر حکام همراه و متحد گردید. به غیر از این مورد در بیشتر ایام، رقابت و خصومت میان ایشان تداوم داشت. در زمان شهریاربن شروین باوندى خصومت این دو حکومت محلی، مازیار را ناگزیر کرد تا براى حفظ قدرت خویش به مأمون، خلیفهٔ عباسی، متوسل شود. این امر که مقارن با مرگ شهریار و جانشینى فرزندش شاپور بود، امکان دستگیرى و قتل شاپور و دیگر اعضاء خاندان باوندى را براى مازیار فراهم آورد اما یکى از فرزندان شهریار بهنام قارن پس از چندى از رقابت میان مازیار و عبداللهبن طاهر سود جسته، خود را به طاهریان نزدیک ساخت و در غلبه بر مازیار ایشان را یارى رساند. این جهتگیرى و گرایش نسبت به طاهریان همچنان ادامه یافت. حاکم باوندى پس از چندى اسلام آورد (تاریخ طبرستان؛ ص ۲۲۳) و هنگامى که نهضت علیوان در نیمهٔ قرن سوم ظهور کرد، به سبب همسوئى با طاهریان، نسبت به علویان خصومت ورزید.
جستانیان
یکى از قدیمىترین خاندانهاى دیلمی، خاندان جُستان بود که اطلاعات کمى دربارهٔ ایشان وجود دارد. مسلم است که مرکز حکومت ایشان در رودبار الموت بود و بیشتر اوقات طالقان، سواحل شاهرود و سفیدرود را نیز در اختیار داشتند. قدرت ایشان بستگى به قدرت و ضعف حکومتهاى محلى همجوار آنها داشت. به سال ۱۷۶ وقتى یحیىبن عبدالله، صاحب دیلم به این منطقه پناه برد، مورد حمایت حاکم جُستان که نام وى در تاریخ ذکر نشده است قرار گرفت.
نخستین فرد از این خاندان که در منابع از او نام برده شده است، خداوند دیلم است که در سال ۱۸۹ وقتى که هارون الرشید در رى بود، به خدمت خلیفه شتافت و ابراز اطاعت و فرمانبردارى کرد. بعد از وى از مرزبانبن جستان در تاریخ نام برده شده است. در نیمهٔ قرن سوم و به هنگام شروع نهضت علویان در طبرستان، وهسودانبن جستان، از این دودمان حکم مىراند. وى از جمله طرفداران اولیه نهضت علویان محسوب مىشد و در سال ۲۵۰ درگذشت. فرزند او جستانبن وهسودان نیز همین رابطه را با علویان حفظ کرد.
والیان خلفاى عباسی
به هنگام فتح ایران توسط مجاهدان صدر اسلام، آن عده از شاهزادگان و بزرگان نظامى و موبدان و کارگزاران حکومتى ساسانیان که در مقابل عربها منهزم مىشدند و در عین حال حاضر نبودند یوغ طاعت ایشان را تحمل کنند، به طبرستان گریختند. بهنظر مىرسد که این پناهندگان در ایجاد دژى عظیم در طبرستان در مقابل عربها سهم مهمى داشتند. این دژ از طرف جنوب و غرب با کوههاى سر به فلک کشیده و از طرف شرق با حفاظت دروازه بزرگ تمیشه توسط حکومت باوندیان، نفوذ سپاهیان اسلام را به داخل آن مشکل، بلکه محال ساخته بود.
امویان علىرغم حملات متعدد و مکرر به این منطقه، به غیر از شکستهاى مفتضحانه که همراه با تلفات بسیار نیز بود، بهرهاى نبردند اما عباسیان با مضمحل کردن ایشان، بر نواحى هموار طبرستان دست یافتند و با وجود دشوارىهاى بسیار که گاهى منجر به تعویض مکرر والیان مىشد به حکومت خویش در منطقه ادامه دادند. والیانى که سیاست مدارا و سازش با حکام محلى و رؤساى قبایل و سران محلى را در پیش مىگرفتند و در اداره منطقه موفقتر بودند، لیکن بعضى دیگر از والیان بنا به اصرار خلیفهٔ عباسى سیاست خشونت و سختگیرى به هر طریق ممکن را شیوهٔ عمل خویش مىساختند. در چنین وضعی، درگیرىهاى محلى گسترش مىیافت و بر مردم بسیار سخت مىگذشت. اوج این خصومتها در شورش عمومى سال ۱۶۶ جلوه کرد.
این منازعات همچنان ادامه یافت و بعضى از والیان خلیفه یا عمال ایشان بهدست مردم یا سران محلى به قتل مىرسیدند. عباسیان در اوج قدرت خویش، در زمان هارونالرشید، نتوانستند حکومت با ثباتى در منطقه ایجاد کنند. هارونالرشید وقتى خبر قتل والى خود را شنید، در موضعى کاملاً انفعالى گفت:والى ظالم بود دفع ظلم واجب است (تاریخ طبرستان، ص ۱۹۶، این واقعه در سال ۱۸۵ رخ داد) و کس دیگرى را بهجاى وى منصوب کرد. هارون با ایجاد نوعى رابطهٔ مسالمتآمیز و دلجوئى از حکام محلى ونداد هرمز، شروین باوند و مرزبانبن جستان، سعى مىکرد از تعرضاتى که به عمال وى در منطقه مىشد، بکاهد.
مأمون در زمانى که هنوز بر امین فائق نیامده بود و اختلافات این دو ممکن بود، فرصتى به شورشیان طبرستان بدهد تا خود را از ظلم عمال خلفا آسوده سازند، بهترین رجال سیاسى خویش، یعنى فضلبن سهل، ذوالریاستین را والى طبرستان کرد. عبداللهبن خرداذبه و محمدبن خالد که به ترتیب بعد از وى به حکومت طبرستان منصوب شدند، چندان موفقیتى کسب نکردند. از سال ۲۰۷هـ، مازیار با یارى مأمون بر حکومت طبرستان دست یافت و پس از چندى منشور حکومت بر تمام نواحى هموار و کوهستانى طبرستان را دریافت نمود ولى عاقبت در رقابت با عبداللهبن طاهر مغلوب وى گشت و طبرستان در سال ۲۲۴هـ، به تصرف طاهریان درآمد. طاهریان از این پس تا ظهور علویان در سال ۲۵۰هـ حکومت طبرستان را در اختیار گرفتند. آن دسته از حکام محلى که به ایشان کمک کرده بودند، به پاداش خدمت آنها به حکومت نواحى خویش بازگشتند. قارنبن شهریار قارن باوندى بر نواحى کوهستانى اجداد خویش دست یافت و عنوان ملک الجبال گرفت. عبداللهبن طاهر حکومت طبرستان را به عم خویش حسنبن حسینبن مصعب واگذار نمود. وى شهر سارى را مرکز حکومت قرار داد و به سیرت پسندیده و خصال نیکو و عدل شامل و انصاف کامل اطراف ولایت مضبوط گردانید (تاریخ طبرستان، ص ۲۲۱). و بعد از سه سال و چهار ماه در سال ۲۲۸هـ. درگذشت. عبداللهبن طاهر، بزرگترین شخصیت سیاسى آل طاهر، به اهمیت طبرستان در میان ولایات خویش بهخوبى واقف گشته بود. لذا بعد از عم خود، طاهر فرزند خویش را که مقام ولایتعهدى داشت به حکومت آن دیار نشاند. طاهر بعد از یکسال و سه ماه به خراسان رفت تا جانشین پدر شود و برادر خویش محمد را به حکومت طبرستان منصوب کرد (۲۳۰) پس از هفت سال محمد به صاحب شرطگى بغداد که پیوسته در دست طاهریان بود، منصوب گردید و سلیمان برادر او به حکومت طبرستان رسید. وى یکبار در سال ۲۴۰هـ. به سبب بىتدبیرى از مقام خویش عزل شد، ولى بعد از چند ماه به ناچار مجدداً به حکومت آن ناحیه منصوب گردید. این بار حکومت وى در سال ۲۵۰هـ با شورش علویان به پایان رسید.