یعقوب و فارس
پایان حاکمیت طاهریان
یعقوب و خوارج
خلیفه پس از معامله با یعقوب و منصرف ساختن او از شیراز، براى سرکوبى محمدبن واصل که از اطاعت او خارج شده بود و حاکمیت مجدد بر فارس و گماشتن حاکمى مطیع بر آن دیار، عبدالرحمانبن مفلح را به جنگ محمدبن واصل فرستاد. در این کشاکش محمدبن واصل پیروز شد. چون یعقوب خبر پیروزى و تسلط محمدبن واصل را بر شیراز شنید به قصد جاهطلبى و توسعه متصرفات و بهدست آوردن غنایم بسیار که نتیجهٔ نبرد ابنواصل و ابنمفلح بود به فارس لشکر کشید.
ابوبلال۱ دائى و سپهسالار ابن واصل، صلاح را در اطاعت از یعقوب دید، ولى ابنواصل به تحریک محمدبن زیدوى۲فرستادگان یعقوب را زندانى کرد و قصد داشت یعقوب را غافلگیر نموده با او پیکار کند. یعقوب بهوسیله جاسوسان او از نیت او مطلع شد و این بار نیز از حیلههاى جنگى خود استفاده نمود هنگام ملاقات با نمایندهٔ ابنواصل افراد خود را پنهان کرد بهطورى که جز تعدادى از غلام بچگان در اطراف او نبود و چنان نمود که گرفتار مشکلات ناشى از سرکشى احمدبن عبدالله خجستانى است و یاران او به او پیوسته و او را تنها گذاشتهاند و مىخواهد با کمک ابن واصل از عهده این مهم برآید. این وضع نماینده ابنواصل را فریفت و بدین ترتیب، رویاروئى دو حریف به سود یعقوب خاتمه یافت (۲۶۱ هـ.ق) و او بر فارس مستولى شد و غنایم فراوان بهدست آورد که حدود چهل میلیون درهم برآورد مىشد. یعقوب لیث این بار، پس از تسلط بر فارس از طرف خود حاکم انتخاب کرد (الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۶۷).
(۱). ابن اثیر و طبرى این شخص را ابوبلال مردآس (مردآسا) مىنامند، ولى اصطخرى مردآس را پسرعموى محمدبن واصل ذکر مىکند و مىنویسد: این شخص از یعقوب دعوت به جنگ محمدبن واصل نمود (مسالک و ممالک، ص ۱۲۴).
(۲). محمدبن زیدوى حاکم یعقوب در قهستان بود و چون معزول شد راه خلاف پیمود و نزد محمدبن واصل آمده او را به جنگ یعقوب تحریص نمود، ولى با اطلاع از قدرت یعقوب منصرف شد و خواست مانع اقدامات جنگى ابنواصل گردد که مؤثر واقع نشد.
معتمد، خلیفه عباسى به سال ۲۶۲ هـ.ق نمایندهاى نزد یعقوب فرستاد و فرمان حکومت خراسان، طبرستان، گرگان، فارس، کرمان، سند، هند و شرطگى مدینه را به وى سپرد. موفق نیز بازرگانان و حجاج خراسان را در جریان این امر گذاشت (تاریخ سیستان، ص ۲۲۸، تاریخ روضهالصفا، ص ۱۲). توجه به این نکته لازم است که خلیفه، پیوسته سعى داشت یعقوب را از بغداد دور کند و هرگاه خطر نزدیک شدن یعقوب و یا دستیابى او را بر شیراز احساس مىکرد با صدور فرمان حکومت مناطق شرقى او را به شرق بازمىگرداند.
عزیربن عبدالله، از یاران یعقوب، محمدبن واصل را که از معرکه جنگ با یعقوب گریخته و با عدهاى از یاران به سیراف (یکى از شهرهاى ساحلى خلیج فارس) رفته بود تعقیب نموده سرانجام بر او دست یافت و نزد یعقوب آورد (۲۶۳ هـ.ق) یعقوب پس از دست یازیدن به قلعه ابنواصل و بهدست آوردن اموال بىشمار او از زر و سیم و درهم، او را زندانى کرد. سالها بعد محمدبن واصل پس از شکست یعقوب از خلیفه، با کمک افراد خلیفه از قلعه خارج شد و قصد تصرف مجدد فارس را داشت، ولى یعقوب سپاهى به تعقیب او فرستاد و محمدبن واصل به قتل رسید.
یعقوب در سال ۲۵۳ هـ. به هرات قلمرو طاهریان حمله کرده آنجا را مسخر ساخت و محمدبن طاهر ناگزیر شد امتیازاتى را به یعقوب دهد. بدین ترتیب، حاکمیت یعقوب با اتکاء به قدرت خود، براى اولینبار از جانب حاکم طاهریان که او خود نیز از جانب خلیفه عباسى حکومت خراسان و سیستان را داشت به رسمیت شناخته شد و این مهم با توسل به قدرت نظامى و تدابیر سیاسى او فراهم شده بود. یعقوب پس از این پیروزى و گرفتن فرمان حکومتى به عثمانبن عفان، از فقهاى سیستان، دستور داد که بهنام او خطبه بخوانند. یعقوب در سال ۲۵۶ هـ.ق بار دیگر به هرات رفت و حکومت آنجا را به حسینبن عبداللهبن طاهر که قبلاً از طرف طاهریان بر هرات حکومت داشت واگذار کرد و در سال ۲۵۹ هـ.ق عازم پوشنگ شد و طاهربن حسینبن طاهر (زینالاخبار،ص ۱۴۰. نام حاکم پوشنگ در الکامل فىالتاریخ، حسینبن طاهربن حسین آمده است). عموى پدرى حاکم طاهرى را شکست داده با خود به سیستان برد و به درخواست محمدبن طاهر مبنى بر آزادى عمویش وقعى ننهاد؛ وى پس از آن نیز قصد نیشابور کرد.
دلایل اصلى لشکرکشى یعقوب به نیشابور که ناشى از ضعف محمدبن طاهر، حاکم وقت، است عبارتند از:
– یعقوب در اولین رویاروئى خود با سپاهیان خراسان در قضیه هرات به ضعف حاکم طاهرى پى برده بود زیرا محمدبن طاهر تحت تأثیر گفتههاى سپهسالار خود و از ترس پیشروى یعقوب فرمان حکومتى براى یعقوب صادر کرده بود.
– علت غلبه یعقوب صفار بر خراسان، خوارج بودند که به سرزمین محمدبن طاهر زیان مىرساندند و او قادر به دفع آنان نبود (الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۴۸) و یعقوب با غلبه و تدبیر سیاسى از عهده این مهم برآمد.
– از مأموریتهاى مهم حاکم طاهریان در خراسان مبارزه با قیامهاى شیعى در طبرستان بود ولى محمدبن طاهر در این زمینه موفقیتى کسب نکرد و حتى لشکریان او در سال ۲۵۷ هـ.ق از حسنبن زید شکست خورده بودند و او بر قسمتى از سرزمینهاى تحت تسلط طاهریان دست یافته بود. مؤلف زینالاخبار مىنویسد: محمدبن طاهر غافل و بىعاقبت بود. سر فرود برد به شراب خوردن و به طرب و شادى مشغول گشت تا به سبب غفلت او طبرستان بشورید (زینالاخبار، ص ۱۳۸).
– ضعف او به حدى بود که اطرافیان و خویشان او نیز او را لایق حکومت خراسان ندانستند و از یعقوب دعوت کردند به خراسان برود. پسران عم محمدبن طاهر، از محمد حسد کردند و با یعقوب لیث یار شدند و او را دلیر کردند تا قصد خراسان کرد و بیرون آمد و محمد را بگرفت و خود بنشست در خراسان.
بیهقى در این باره مىنویسد: اعیان روزگار دولت وى (محمدبن طاهر) به یعقوب تقرب کردند و قاصدان مسرع فرستادند با نامهها که زودتر بباید شتافت که از این خداوند ما هیچ کار نیاید جز لهو تا ثغر خراسان که بزرگ ثغرى است به باد نشود (بیهقی، تاریخ بیهقی، ص ۲۴۸).
با پناهنده شدن عبداللهبن محمدبن صالح سگزى به محمدبن طاهر، بهانه لشکرکشى به خراسان نیز فراهم شد. عبدالله سگزى که در سیستان به مخالفت با یعقوب برخاسته بود، در جنگ با یعقوب او را مجروح ساخت و از ترس عاقبت کار او با برادران او، فضل و احمد، از سیستان گریخته به نیشابور نزد محمدبن طاهر رفتند (الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۶۱). چون یعقوب آنان را درخواست نمود محمدبن طاهر خواسته او را اجابت نکرد. یعقوب تصمیم گرفت به نیشابور لشکرکشى کند. چون به نیشابور نزدیک شد، براى محمدبن طاهر پیغام فرستاد که به سلام نزد او مىآید. چون رسول یعقوب بیامد و بار خواست، حاجب محمد گفت: بار نیست که امیر خفته است. رسول گفت: کسى آمد کش از خواب بیدار کند و رسول بازگشت (زینالاخبار، ص ۱۴۰).
عبدالله سگزی، محمدبن طاهر را به جنگ با یعقوب دعوت کرد ولى او در خود یاراى مقابله نمىدید (تاریخ سیستان، ص ۲۱۹). به همین سبب، عبدالله سگزى براى نجات جان خود به طبرستان نزد حسن بن زید علوى گریخت.
ابن اثیر مىنویسد: یعقوب براى محمدبن طاهر نوشت که تصمیم دارد بنا به دستور خلیفه براى سرکوبى حسنبن زید که بر طبرستان غلبه کرده است به آنجا برود و در سرزمین او متعرض چیزى با کسى نخواهد شد (الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۶۲). اگر این چنین باشد یعقوب دربارهٔ این نیز از حیلههاى جنگى خاص خود استفاده کرده محمدبن طاهر را غافلگیر نموده است.
امراى لشکرى و کشورى خراسان نیز از آمدن یعقوب بدان سوى استقبال کردند. چون محمدبن طاهر از آمدن یعقوب باخبر شد رسولى نزد او فرستاد و خواستار فرمان خلیفه گردید اگر به فرمان امیرالمؤمنین آمدی، عهد و منشور و پیغام بگزارد، یعقوب شمشیر از زیر مصلى بیرون آورد و گفت: عهد و لواى من این است (زینالاخبار، ص ۱۴۰).
تاریخ سیستان حکایتى جالب در زوال طاهریان نقل مىکند: یعقوب پس از شکست رتبیل با دبیر خود در اطراف بست مىگشت به خانهاى رسید که متعلق به صالحبن نصر بود و ویران شده بود بر دیوار خانه دو بیت شعر نوشته شده بود.
دبیر، داستان برمکیان و سبب کشته شدن و زوال خاندان آنان را تعریف کرد. یعقوب گفت: شاید دست تقدیر ما را به اینجا کشانده و زوال آل طاهر نیز بهدست ما خواهد بود. پس از غلبه بر طاهریان یعقوب از دبیر خواست اشعار مذکور را بر محمدبن طاهر عرضه کند. محمدبن طاهر با خواندن اشعار گریست و براى یعقوب نوشت: لا مردّ لقضاءالله، اکنون فرمان خداوند راست و ما بندهٔ اوئیم و اندر دست اوئیم (تاریخ سیستان، ص ۲۲۰ و ۲۲۱). یعقوب دستور داد او و خویشان و اطرافیان او را در زندان بزرگ سیستان محبوس نمودند.
یعقوب پس از تسلط بر نیشابور، رسولانى نزد خلیفه فرستاد و خبر اضمحلال حکومت طاهریان و درخواست مردم خراسان از یعقوب را اعلام کرد رسول او، خلیفه را از وضع مردم خراسان، غلبه خوارج و مخالفان بر خراسان و ضعف محمدبن طاهر باخبر نمود و اینکه وقتى یعقوب به ده فرسخى نیشابور رسید، مردم خراسان بهسوى او رفتند و او را مجبور به ورود به نیشابور ساختند.
خلیفه، محمدبن طاهر را که دستنشانده و مطیع آن بود به یعقوب که با اتکاء به شمشیر و نیروى نظامى بر سرزمینهاى شرقى خلافت، تسلط یافته بود و قصد پیشروى نیز داشت ترجیح مىداد و به همین سبب از دستگیرى محمدبن طاهر بهدست یعقوب نگران شد و اعتراض کرده، به فرستاده گفت: به اقتصار سخن بگو، نباید با محمدبن طاهر مانند مخالفان رفتار شود (الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۶۲). و از یعقوب خواست تا از نیشابور خارج گردد و اینکه نباید بدون اجازه خلیفه دست بهکارى مىزد و اگر بازگردد از دوستان و اگر نه از مخالفان خلیفه است (تاریخالامم و الملوک، ج ۹، ص ۵۰۷). در ضمن فرستادگان یعقوب را با خلعت و هدیه بازگرداند از آنچه چاره نداشت و یعقوب قوى گشته بود، صواب استمالت کردن او دید (تاریخ سیستان، ص ۲۲۵). عدم عقب نشینى یعقوب از خراسان به رغم درخواست خلیفه دلیل محکمى بر بىاعتنائى یعقوب نسبت به خلیفه است. خلیفه نگرانى خود را از پیشروىهاى یعقوب و اسارت خاندان طاهریان، در سال ۲۶۱ هـ.ق با صدور فرمانى براى حاجیان مناطق شرق ایران آشکار ساخت. او دستور داد عبیدالله بن عبدالله طاهری، شرطه بغداد، حاجیان خراسان، ری، طبرستان و گرگان را جمع کند و پیغام فرستاد که خلیفه نسبت به ورود یعقوب به خراسان و اسارت محمدبن طاهر معترض است و از آنان خواست تا یعقوب را لعن کنند (الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۲۸۸. تاریخالامم و الملوک۷ ج ۹، ص ۵۱۲). و براى جلوگیرى از پیشرفت بیشتر یعقوب، ولایت ماوراءالنهر را به نصربن احمد سامانى واگذار کرد (تاریخ سیستان، ص ۲۲۸، الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۲۸۰).
یعقوب پس از تسلط بر سیستان به عمار که یکى از رهبران خوارج بود، پیغام فرستاد و او را نسبت به تغییر اوضاع سیستان هشدار داد و یادآور شد که رهبران قبلى خوارج بیشتر وقت خویش را صرف جنگ با حکام ستمگر خلیفه مىکردند یا در مرزهاى سیستان با کفار مىجنگیدند و آزارشان به مردم سیستان نمىرسید و چون اکنون حکومت سیستان از دست خلیفه بیرون آمده، جنگیدن در سیستان ضرورتى ندارد (تاریخ سیستان، ص ۲۰۲ و ۲۰۳) و از عمار خواست یا تسلیم شود یا بدون چشمداشت به سیستان به جنگ با کفار و فرستادگان خلیفه در دیگر نقاط بپردازد. یعقوب با این پیام به عمار خارجى فهماند اول آنکه وابسته به خلیفه نیست و دوم آنکه چون بیشتر خوارج از مردم سیستان هستند قصد نابودى آنها را ندارد و مىخواهد با آنان مصالحه نماید. یعقوب بعدها در عمل نیز با وارد کردن خوارج در سپاه خود این ادعا را به اثبات رساند. عمار، یعقوب را مطمئن ساخت که با او کارى ندارد و دربارهٔ پیوستن به یعقوب باید بیندیشد. در این هنگام، از هر بنیحیى از خویشان یعقوب که یکى از سرداران سپاه نیز بود و با خوارج دوستى داشت آنان را براى ورود به سپاه یعقوب ترغیب نمود وعده کرد این عمل موجب قرب و ارتقاء درجه سپاهگیرى آنها خواهد شد. بدین ترتیب، عدهاى از خوارج به سپاه یعقوب پیوستند یعقوب مهتران ایشان را خلعت داد و نیکوئى گفت که از شما هرکه سرهنگ است، امیر کنم و هرکه یک سوار است سرهنگ کنم و هرچه پیاده است شما را سوار کنم و هرچه پس از آن هنر بینم، جاه و قدر افزایم (تاریخ سیستان؛ ص ۲۰۵).
در سال ۲۴۹ هـ، اسدویه خارجى از رهبران خوارج به جنگ یعقوب آمد، ولى شکست خورد و سر او را بر دار آویختند.
در سال ۲۵۱ هـ، یعقوب پس از شکست صالحبن نصر، چون در عمار خارجى نیز سرسازگارى نمىدید، آماده جنگ با او شد. عمار که آمادگى جنگیدن نداشت، غافلگیر گشت و به قتل رسید. سر عمار را به شهر آوردند و به در طعام آویختند و تنش را به درآکار. محمد وصیف در این باره شعرى دارد:
عمر عمار ترا خواست وزو گشت برى تیغ تو کرد میانجى به میان دد و دام
عمر او نزد تو آمد که چون نوح بزى درآکار تن او سر او باب طعام
خوارج پس از کشته شدن عمار، عقبنشینى کردند و در اسفزار پناه گرفتند.
در سال ۲۵۸ هـ، عبدالرحمان خارجى (در تاریخ سیستان نام این شخص عبدالرحیم آمده است) رهبر خارجیان کروخ، قیام کرد و خود را امیرالمؤمنین نامید و لقب المتوکل علىالله بر خود نهاد و کوههاى هرى و اسفزار و اطراف خراسان را گرفت. یعقوب با تحمل سختىهاى ناشى از سرماى شدید آن ناحیه، مقاومت کرد تا اینکه عبدالرحمان مجبور به تسلیم شده امان خواست. یعقوب او را پناه داد و حکومت اسفزار و اطراف را به عبدالرحمان واگذار کرد. سال بعد (۲۵۹ ق) خوارج بر عبدالرحمان شوریدند و او را کشتند و ابراهیم بن اخضر را به رهبرى انتخاب کردند. علت کشته شدن عبدالرحمان بهدست خارجیان مشخص نیست اما با توجه به شواهد و قراین بهنظر نمىرسد علت قتل عبدالرحمان سازش او با یعقوب باشد زیرا ابراهیمبن اخضر نیز همین روش را در پیش گرفت. بدین ترتیب، مىتوان احتمال داد که عبدالرحمان خواسته است علیه بعقوب اقدامى کند و چون یعقوب، خوارج را مورد لطف قرار داده بود و آنان وارد سپاه یعقوب شده و از امکانات سپاهیان او برخوردار بودند به مخالفت با عبدالرحمان برخاسته او را به قتل مىرسانند و تأیید این سخن فرستادن سر عبدالرحمان برخاسته، او را به قتل مىرسانند و تأیید این سخن فرستادن سر عبدالرحمان بهوسیله یعقوب نزد خلیفه است که از همدستى یعقوب در قتل عبدالرحمان بهوسیله خوارج و تأیید وى حکایت دارد.
ابراهیمبن اخضر ضمن اظهار اطاعت هدایائى نیز براى یعقوب فرستاد. یعقوب سرزمینهاى تحت سرپرستى عبدالرحمان را به او واگذار کرد و او را مطمئن ساخت که سپاهیان او نیز چون خوارج دیگر مىتوانند در امان باشند و در جرگه سپاهیان یعقوب درآیند و اگر عایدات سرزمینهاى مذکور تکافوى آنان را نکند، یعقوب از خزانه خود کمک خواهد کرد و این الطاف در عوض محافظت و مراقبت آنان از مرزها خواهد بود. ابراهیم و سپاهیان او خواستههاى یعقوب را پذیرفتند و به اطاعت او درآمدند و یعقوب دستور داد که خوارج از امتیازات سپاهیان او برخوردار شوند و نام آنان در دیوان عرض نوشته شد و ابراهیمبن اخضر، سپهسالار آنان گردید و این گروه از سپاهیان یعقوب در تاریخ به جیش شرات معروف هستند.
یعقوب در صلح با خوارج این هدفها را دنبال مىکرد: ۱. بیشتر خوارج بومى سیستان بودند و یعقوب بهسبب دلبستگى به هموطنان آنها قصد آزار آنها را نداشت ۲. دشمنان همیشگى سیستان، کفار مرزهاى شرقى آن منطقه بودند که خلفا نیز به این مهم پى برده، سعى مىکردند از سرداران نیرومند خود در آن نواحى استفاده کنند تا از نفوذ کفار به مرزهاى ایران جلوگیرى شود و دادن حکومت خراسان به طاهر نیز در پى همین هدف بوده است. چون یعقوب مقاصدى در زمینهٔ پیشرفت در سرزمینهاى ایران داشت و نمىتوانست حضور و نظارت مستمر در مرزها داشته باشد، تصمیم گرفت با خوارج از در سازش درآید تا هم از جانب حملات خوارج که مردانى شجاع و جنگجو بودند در امان باشد و هم از وجود آنان در مرزها براى جلوگیرى از نفوذ کفار استفاده کند.