فرارود قبل از اسلام ۱
فرارود … ۲
فرارود … ۳
فرارود (ماوراءالنهر) در قلمرو اسلام
فرارود در عهد هخامنشیان
هرچند یافتههاى باستانشناسى مربوط به دوران پارینه سنگی، نوسنگى و مفرغ از قدمت طولانى سرزمین فرارود حکایت دارد۱ دوران تاریخى این سرزمین از عهد هخامنشیان آغاز مىشود. براى اولین بار از فرارود (ماوراءالنهر) با نام پَرَدْری در کتیبههاى داریوش اول هخامنشى در تخت جمشید و نقش رستم یاد شده است (فرمانهاى شاهنشاهى که به زبانى آریائى (پارسى باستان) نوشته شده ص ۷۹-۷۷).
(۱). براى اطلاع از اوضاع این سرزمین در دوران یاد شده رجوع کنید به: خراسان و ماوراءالنهر، ص ۷۸-۴۷ و نیز فرامکین، گرگوار، باستانشناسى در آسیاى مرکزی، اغلب صفحات.
ناهموارىهاى ناشى از وجود رشته کوهها و نیز رودخانههاى متعدد فرارود را بهصورت سرزمینى با واحههاى مجزا درآورده است. این ویژگى اقلیمى از قدیم موجب ایجاد دولتشهرهاى مستقل و اغلب متخاصم و عدم وحدت سیاسى در آن ناحیه شده بود، حتى در دوران هخامنشیان که تمامى این سرزمین به قلمرو آنان پیوست، از آنجا بهعنوان یک واحد مستقل جغرافیائى نام برده نمىشد بلکه سغد، خوارزم و سرزمین سکاها که آن طرف سغد قرار داشت، بهصورت ساتراپها (ایالتها)ئى از قلمرو پهناور هخامنشیان مطرح بود (عشقی، ابوالفضل و هادى قنبرزاده، ۷۷-۷۳).
از مهمترین عوامل گسترش مدنیت در پردری وجود دو رودخانه عظیم جیحون و سیحون و شعب مختلف آنها و نیز رودخانههاى محلى چون رود زرافشان (رود سغد) است. دربارهٔ نام رودخانههاى یاد شده در عهد هخامنشیان آراء متفاوتى وجود دارد و علت آن است که هر رودخانه در مسیر خود بهدلیل گذر از مناطق مختلف، نامهائى گوناگون مىگیرد. براى مثال رود جیحون و شعب آن نامهائى چون وخشاب، جریاب (وخاب)، اندریجاراغ (برتنگ)، فارغر (ونج) اخشوا (اخش) و بلبان داشته است (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقی، ص ۴۶۳). بار تولد معتقد است که نام باستانى آریائى آمودریا یعنى وخشو (وخشاب) در نام رود وخش (سرخاب) محفوظ مانده است. همچنین بهنظر مىرسد وخاب (=وخ+آب) به معناى آب خوب نیز از نامهاى متداول این رود در عهد هخامنشیان مىباشد (ترکستاننامه، ج۱، ص ۱۶۹).
رود سیحون (سیر دریا) نیز در دوران هخامنشیان نامهاى مختلفى داشته که از آن جمله چاچ و گلزریون را مىتوان نام برد۲.
(۲). در شاهنامه فردوسى (ج۲، ص ۲۵۳) بارها از رود سیحون (چاچ) با نام گلزریون یاد شده است. از آن جمله:
بدآن آب را نام گلزریون | بدى در بهاران چو دریاى خون |
در این مورد حمدالله مستوفى نیز مىگوید: و اهل آن ولایت (ماوراءالنهر) سیحون را گل زریون خوانند (نزهه القلوب، ص ۲۱۷).
در هر حال علاوه بر کاوشهاى باستانشناسى که از وجود شهرها و قلعههاى بسیار، در عهد هخامنشیان و قبل از آن حکایت دارد (علاقهمندان به این بحث رجوع کنند به: خراسان و ماوراءالنهر و باستانشناسى در آسیاى مرکزی). در داستانهاى اساطیرى شاهنامه فردوسى به نام مکانهاى زیادى برمىخوریم که گویاى سابقه تاریخى آنها است.
مشهورترین منطقه پردرى (فرادریا) ایالت سغد (سغدیانا) واقع در میان رودخانههاى جیحون و سیحون سرزمین خرم و حاصلخیزى بود که از آبهاى رود زرافشان سیراب مىشد. این ایالت داراى شهرهاى متعددى بود و شهر مهم و مرکزى سمرکند (سمرقند) در جنوب ایالت سغد قرار داشت و به گفته استرابون یونانیان آن را مرکنده مىنامیدند۳. سمرقند شهرکها و روستاهاى بسیار داشت که مىتوان از کریمینه، کشانیه، دیزگ، بنجکث، اشتاخنج و ابغر نام برد (رنجبر، احمد، خراسان بزرگ، ص ۱۸۴-۱۹۴). بخارا نیز از شهرهاى قدیمى ایالت سغد بود. البته کلمه بخارا به احتمال زیاد از کلمه وهاره که قبلاً نومجکث نام داشت، گرفته شده است. این شهر را چینىها از ابتداى قرن پنجم قبل از میلاد با نام نومى (Numi) مىشناختند و بعدها در کتب اسلامى بهنام نومجکث نامیده شد.
(۳). رنجبر، احمد؛ خراسان بزرگ، ۱۶۵-۱۶۰. در همین مأخذ (ص ۱۶۰) آمده است: کند (Kand) از پارسى باستان کنتا (Kanta) و سغدى کنپ (Kanp) به معنى شهر و مشتق از کن (Kan) مىباشد.
وجود اشیاء مفرغى دلیل بر سکونت انسانها در هزاره دوم پیش از میلاد در آن شهر است (خراسان بزرگ، ص ۴۶-۴۲). بخارا نیز داراى شهرکها و روستاهاى متعدد بود که از آن جمله: بیکند، کش و نخشب را مىتوان نام برد. فردوسى عقیده دارد بیکند را فریدون، از پادشاهان اساطیرى آریائی، ساخت و در ابتدا نام آن کندز بود.
جهان جوى پر دانش افراسیاب | نشسته به کندز به خورد و به خواب | |||
کنون نام کندز به بیکند گشت | زمانه پر از بند و ترفند گشت۴ |
(۴). (شاهنامه، ج۴، ص ۱۲)
خوارزم (در غرب سغد) نیز از ایالتهاى بسیار قدیمى سرزمین فرادریا بود. براساس داستانهائى از شاهنامه فردوسى این سرزمین در زمان افراسیاب (از نسل تور فرزند فریدون) مسکونى بوده است و چنانکه پیش از این آمد، خوارزم یکى از ساتراپهاى هخامنشى محسوب مىشد. این سرزمین که در جنوب دریاچه آرال (خوارزم) و در دو طرف رود جیحون واقع بود، شهرهاى مهمى چون گرگانج، کاث و هزار اسب داشت.
به شیده که بودش نبرده پسر | ز گردان جنگى برآورده سر | |||
بدو گفت کاین لشکر سرفراز | سپردم تو را راه خوارزم ساز | |||
نگهبان آن مرز خوارزم باش | همیشه کمر بسته رزم باش۵ |
(۵). (شاهنامه، ج۳، ص ۲۰۹)
چغانیان در جنوب شرقى پرادریا، چاچ و سرزمینهاى شمال غربى پرادریا و فرغانه در ساحل سیحون علیا از دیگر مناطق پرادریا بودند. گفته شده است که زردشت پیامبر در زمان گشتاسب براى تبلیغ دین خویش به فرغانه رفت. مرکز فرغانه شهر اخسیکث بود و از شهرهاى دیگر آن، اوزگند، قبا، اوش و خجند را مىتوان نام برد (خراسان بزرگ، ص ۲۰۷-۲۲۶).
بنا به نوشته منابع تاریخی، کورش بنیانگذار سلسله هخامنشى چندین بار به پردری لشکرکشى کرد و عاقبت جان خویش را در نبرد با ماساژتها از دست داد (داندامایف، آ، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ص ۱۵۱-۱۳۸).
همچنین داریوش اول قیام سکاها (بین سالهاى ۵۲۲-۵۱۸ ق.م) را سرکوب کرد و به دستور وى نام و تصویر سکونخان، رهبر سکاها، بر روى صخره بیستون ثبت شد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۸۲).
درباره دو سده تسلط هخامنشیان بر ماوراءالنهر اطلاعات زیادى موجود نیست، در این باره بلنیتسکى گفته است:
همین اطلاعات ناچیز گواه بر نفوذ عمیق تمدن دوران هخامنشیان در همه زمینهها بر روى زندگى ساکنان آسیاى میانه است. سازمان و تشکیلات ادارى و حکومتى امپراتورى ایران تا آسیاى میانه بسط مىیابد، چنانکه ناحیههاى مختلف در داخل ساتراپها ادغام مىشود (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۸۲).
هرودوت که اطلاعات تاریخى او در باب فرادریا و اهالى آن ارزشممند است در مورد ارقام قابل توجهى که ساتراپهاى این منطقه بهعنوان خراج سالانه به حکومت مرکزى ایران مىپرداختند، توضیح داده است علاوه بر آن از همین سرزمین طلا و لاجورد براى تزئین بناهاى پرشکوه هخامنشیان ارسال مىشد. براساس گزارشهاى هرودت قبایلى از اهالى فرادریا بهعنوان نیروهاى نظامى در لشکرکشىهاى هخامنشیان به سرزمینهاى غربى امپراتورى حضور داشتند (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۸۳-۸۲).
در سال ۱۸۷۰ م از این منطقه مجموعه اشیاء ارزشمندى کشف شد. از نظر باستانشناسى از چگونگى و شرایط کشف این مجموعه جالب، هیچ اطلاعى موجود نیست با این حال به احتمال زیاد این گنجینه در جنوب تاجیکستان و نزدیک قبادیان (میکویان آباد کنونی) بهدست آمده است. این مجموعه که بهنام گنجینه آمودریا و یا گنجینه جیحون مشهور شد و در حال حاضر در موزه بریتانیا قرار دارد، منبع موثق و گواه صادقى است بر نفوذ تمدن هخامنشى در سرزمین فرادریا (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۸۳). علاوه بر آن در سایر مناطق این سرزمین آثارى ارزشمند یافت شده که معرف نفوذ فرهنگ و تمدن هخامنشى مىباشد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۰۰-۸۴).
فرارود در روزگار اسکندر و سلوکیان
پس از سقوط سلسله هخامنشى بهدست اسکندر و قتل داریوش سوم بهدست بسوس، ساتراپ بلخ، اسکندر به سوى فرادریا روى آورد. اسکندر در این سرزمین با مقاومتى سرسختانه روبهرو شد و تنها پس از سه سال نبرد خونین بر فرادریا مسلط شد (خراسان و ماوراءالنهر؛ ص ۱۰۰). بنا به نوشته استرابون، اسکندر یونانى در حملات خود به ماوراءالنهر (یونانیان ماوراءالنهر را ترانسوکسیانا (Transoxiana) مىنامیدند) شهر سمرقند را ویران کرد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۶۴). بلنیتسکى عقیده دارد که در عهد اسکندر و سلوکیان شهرهاى جدیدى در پرادریا ایجاد گردید و همچنین نامهاى اوکس (Oxus) و یاکسارتس (Jaxartes) را یونانیان به ترتیب بر رودخانههاى جیحون (وخشاب) و سیحون (چاچ) نهادند (گروسه رنه، امپراطورى صحرانوردان، ص ۷۳). از آثار مسیر قدیم رود جیحون و نیز نوشتههاى مورخان یونانى این نظریه ثابت مىشود که در قرن چهارم قبل از میلاد مقارن با فتوحات اسکندر در آسیا، جیحون به دریاى خزر مىریخت، اما زمان تغییر مسیر جیحون از دریاى خزر به دریاى آرال مشخص نیست (جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقی، ص ۴۸۴) یونانیان همچنین رود زرافشان (رود سغد) را که از سغدیانا مىگذشت پولى تیمتوس (Polytimetus) گرانبهاتر از همه مىنامیدند (بخارا دستاورد قرون وسطى ، ص ۱۷).
اینکه اسکندر به ساختن قلعهها و ساخلوهاى نظامى متعددى در آن سرزمین اقدام کرد نشاندهندهٔ مقاومتى است که در برابر او شده است. تاریخنویسان ساختمان بسیارى از شهرهاى فرادریا را بهعهد اسکندر منسوب کردهاند، اما این موضوع واقعیت ندارد. حفارىهاى باستانشناسى نشان مىدهد که تعداد زیادى شهر و قلعه نظامى قبل از اسکندر در آن سرزمین وجود داشته است، با این همه بهطور طبیعى این حقیقتى است که در زمان اسکندر و جانشینانش شهرهاى جدیدى پایهگذارى شد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۰۱).
در مورد وضعیت سیاسى سرزمین فرادریا (فرارود) در این دوران بلنیتسکى عقیده دارد که بهجزء ده سال دوران حکومت دیادوک (۳۲۳-۳۱۲ق.م) این سرزمین تا اواسط قرن سوم پیش از میلاد بخشى از امپراطورى سلوکیه بهشمار مىرفت و چونان دوران هخامنشى بهوسیله ساتراپ اداره مىشد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۰۱).
فرارود در قلمرو پادشاهى یونانى – بلخى
پس از دوران سلوکیان دولت پادشاهى یونانی-بلخى (باختر) بر سرزمینهاى فرادریا مسلط شد. قلمرو این پادشاهى شامل بلخ شمالى (جنوب ازبکستان و تاجیکستان کنونی) و تمامى سغد تا ناحیه تاشکند بود. علىرغم بهدست آوردن سکههاى ضرب شده بهوسیله حکمرانان یونانى در سرزمینهائى چون فرغانه و خوارزم نمىتوان به سلطه دولت یونانی-بلخى در آن مناطق اطمینان داشت، به هر حال برترى سیاسى یونانىها در سرزمین فرادریا تا حدود ۱۳۰ق.م ادامه یافت (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۰۲-۱۰۱).
درباره دو قرن سلطه یونان بر فرادریا نویسندگان باستان مطالب زیادى نوشتهاند که براساس آنها مىتوان به پیشرفت چشمگیر کشاورزى و شهرسازى در آن سرزمین پى برد. در آثار مورخان باستان، پادشاهى یونانی-بلخى به کشور هزار شهر معروف بود و این تأییدى است بر تحولات زندگى شهرى در آن دوران.
سکههاى بسیارى که از شاهان یونانی-بلخى باقى مانده است داراى کیفیت هنرى درخشانى است همچنین نمونههاى هنر یونانی-بلخى (بهویژه ساغرهاى کنده کارى شده و مجسمهها) که در کاوشهاى باستانشناسى در فرادریا یافت شده بهنحوى بارز تحت تأثیر هنر هلنى است و حکایت از پیشرفت شایسته هنر در آن سرزمین دارد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۱۰-۱۰۳).
فرارود در عهد کوشانیان
حکومت یونانی-بلخى توسط یوچهها ۱ از بین رفت. یوچه نامى است که نویسندگان چینى به اقوام ساکن در کانسوى غربى (در ترکستان چین) داده بودند. بسیارى از خاورشناسان این قوم را با تخارها یکى مىدانند و مورخان قدیم یونانى نیز یوچهها را از تخارها و سیت (سکا)ها دانستهاند و بدین ترتیب این قوم به قبایل سیت یعنى به اقوام هند و اروپائى مربوط مىشود. این اقوام در سال ۱۷۶ یا ۱۷۷ق.م از هیونگنو (هون)ها شکست خورده کمى بعد به طرف غرب مهاجرت کردند و در کنار رود سیحون با پادشاهى یونانى باخترى مواجه شدند (امپراطورى صحرانوردان، ص ۷۳-۶۹). حکومت پادشاهى یونانی-بلخى که به تعبیر امروز در اثر کودتاهاى پىدرپى توسط قدرتمندان حاکم بهشدت تضعیف شده بود و از طرفى بهعنوان یک نیروى خارجى در میان مردم بومى هم چندان پایگاهى نداشت با ضربه نهائى و قطعى یوچهها از پاى درآمد (خراسان و ماوراءالنهر، ۱۱۲-۱۱۱). یوچهها که بین سالهاى ۱۴۰-۱۳۰ قبل از میلاد باکتریا را از دست پادشاه یونانى هلیکولس خارج کردند، بنا به گفته استرابون شامل چند قبیله بودند و تخارو هسته مرکزى آنها بود. مقارن این احوال در ایران حکومت اشکانیان مستقر بود و از درگیرىهاى اردوان دوم با آنها ثابت مىشود که تخارها در این ایام در باختر سکونت داشتند و نام خود را به آن سرزمین داده بودند (تخارستان، امپراطورى صحرانوردان، ص ۷۷-۶۴).
پس از گذشت بیش از دویست سال، شاهزادهاى از یوچهها بهنام چین-چین-چاوئه از خاندان کوئی-شوانگ بر دیگر خاندان شاهى مسلط شد و خود را با عنوان کوئى شوانگ امپراطور نامید۲ که معرف همان نام کوشان مىباشد.
(۱). در مورد اصل و مبداء یوچهها گروسه مىگوید: چنین بهنظر مىرسد که قبایل و مللى هندى و اروپائى در طلیعه تاریخ به طرف خاوران روان شده و به طرف شرق اقصى پیشروىهاى بسیارى کردهاند. آنچه این فرضیه را بیشتر قابل قبول مىنماید این است که در سیبریه غربى شاید تا ناحیه مینوسینسک قبایل و مللى قبل از میلاد مىزیستهاند که جملگى منشعب از نژاد سیتها و سارماتها بودهاند و در دو دامنه تینشان از طرف فرغانه و کاشغر … اقامت داشتند و زبان آنها ایرانى شرقى بود. ساکنین قسمت مهمى از ترکستان شرقى فعلى از هند و اروپائىها بودهاند که از لحاظ نژاد یا در زمره ایرانیان شرقى محسوب مىشوند که در حدود کاشغر مىزیستند یا از تخارها مىباشند که از کوچا تا ناحیه کان-سو اقامتگاه آنها بوده است. به هر حال یوچهها شاخهاى از این درخت و فرعى از این اصل بودهاند (امپراطورى صحرانوردان، ص ۷۱-۷۰).
(۲). خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۳۵-۱۳۴. منابع چینى یوئه-چىها را که به سوتا-هیا (بلخ) حرکت کردهاند به پنج خاندان شاهى شامل هسیومی، شوآنگمی و کوئىشوآنگ، هىهسىیه و تو-می تقسیم مىکنند.
سکههائى از پادشاهان کوشان در دست است، در مجموع نزدیک به دویست سال حکومت آنها را نشان مىدهد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۳۶). با اینکه در مورد حد مرز شمالى پادشاهى کوشان نظرات گوناگونى وجود دارد، به دلایل بسیار مىتوان پذیرفت که بخش مهمى از سرزمین واقع میان آمودریا و سیردریا (سیحون و جیحون) کم و بیش بهطور کامل در تمام مدتى که این سلسله در قدرت بوده زیر نظارت کوشانها قرار داشته است (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۳۷).
با وجود همه تلاشها، هنوز تاریخ کوشانها بهدرستى شناخته نشده است (غفوراف، ام و آسیموف، دانش در آسیاى مرکزى در دوره کوشانیان، ص ۲۴۸). و گاهشمار تاریخى شاهان کوشانى مشخص نیست (فرای، ر.ن، ایران شرقى و آسیاى مرکزی، ص ۳۰۹). در هر صورت، در دوران کوشانیان عامل اساسى زندگى اقتصادى در فرادریا متکى بر رابطه بازرگانى وسیع میان خاور دور و سرزمینهاى غربى بود و جادهٔ ابریشم جاده اصلى بازرگانى محسوب مىشد. گسترش رفت و آمدهاى بینالمللى شهرها را بهصورت مراکز تجارتى بزرگى درآورده بود. پدیده بسیار مهم و اساسى دوران کوشانیان گسترش مذهب بودا در آن سرزمین بود و این گسترش در زمان پادشاهى کانیشکاى اول که از پیروان مهم این مذهب بود شروع شد و از این زمان آثار آن بر فرهنگ و جهانبینى مردم فرادریا نمودار شد (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۳۸).
بهنظر مىرسد همراه با آئین بودا عناصر غیر دینى هندی، در قلمرو کوشانیان گسترش یافت. فراى معتقد است که رواج علم در دوره کوشانیان نه تنها در تکامل علم در آسیاى مرکزى بلکه در پیشرفت علمى مشرق زمین نیز نقشى مهم داشته است (دانش در آسیاى مرکزى در دوره کوشانیان، ص ۲۵۷). در حفارىهاى متعددى که در حیطه قلمرو کوشانیان در ماوراءالنهر صورت پذیرفته موقعیت ممتاز هنر کوشانى نمایان است. از مهمترین آثار این دوره که مىتوان آن را به قرن اول تا دوم میلادى نسبت داد، حجارى نقش برجستهاى بر سنگ است که در ایرتام در فاصله سالهاى ۱۹۳۶-۱۹۳۲م کشف شد. طول این حجارى که نیمتنه نوازندگان زن و مرد و تقدیمکنندگان هدایا را نشان مىدهد حدود ۷ متر و عرض آن ۵۰ سانتىمتر است. حجارى یاد شده از نظر هنرى ارزش فراوان دارد و مورد تأیید همه صاحبنظر آثار هنرى است (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۳۹).
چنانکه گفته شد همزمان با فرمانروائى کوشانیان، در ایران سلسله پارتیان (اشکانیان) استقرار داشت. تشکیل پادشاهى کوشان در مرزهاى شرقى پارتیان براى آنها دو خطر عمده در پى داشت از نظر سیاسی، ایران در میان قدرتهاى روم شرقى و کوشان قرار مىگرفت و از لحاظ اقتصادى دولت کوشان با توجه به آنکه مىتوانست کالاهاى تجارى را از راههائى خارج از قلمرو پارتها عبور دهد، ضربات اقتصادى مهمى بر ایران وارد مىساخت. با این همه از آنجا که هند با ثروتهاى بسیار خود در نظر کوشانیان جذابتر و سودمندتر از ایران بود، حمله به این سرزمین را به تعویق انداختند. پارتیان نیز که بهدلیل درگیرىهاى مداوم با روم و جنگ قدرتى که در میان سران آنها جریان داشت بهشدت فرسوده شده بودند از حمله به سرزمین کوشانیان پرهیز مىکردند (گیرشمن رومن، ایران از آغاز تا اسلام ص ۳۱۰-۳۰۹).
فرارود در کشاکش ساسانیان و کوشانیان
در روزگار ساسانیان جنوب رود جیحون متعلق به ایران بود. بر این اساس بخش بزرگى از خوارزم که در جنوب رود جیحون قرار داشت نیز جزء سرزمین ایران محسوب مىشد. رود جیحون در عهد ساسانیان و هروت (به رود) نام داشت و این به احتمال زیاد نامى بود معادل وخاب (وخ + آب)۱. همچنین در زمان ساسانیان پردری به زبان پهلوى با نام فرارود مشهور شد چنانکه فردوسى این موضوع را یادآور شده است که:
اگر پهلوانى ندانى زبان | ورا (فرا) رود را ماوراءالنهر خوان۲ |
(۱). ایرانیان دوره ساسانى رود جیحون را وهروت (وهرود، Weh-rot) به معناى رود خوب (به رود) مىنامیدند. علاوه بر سبئوس ارمنى که پیروزىهاى بهرام چوبین را در آن سوى وهرود شرح مىدهد حمزه اصفهانى نیز مىگوید: اصل اسم جیحون بالفارسیه وهروت … (رجوع کنید مارکوارت، ژوزف، وهرود و ارنگ، ص ۶ و ۴۳-۳۹).
(۲). این بیت در شاهنامههاى چاپى وجود ندارد اما در لغت فرس (چاپ اقبال) بیت مذکور به حکیم فردوسى منسوب شده است (رجوع کنید شهیدى مازندرانی، حسین، فرهنگ شاهنامه، ص ۶۶۵).
پس از روى کار آمدن ساسانیان در ایران توجه به مسائل شرقى براى آنها اهمیت خاص پیدا کرد زیرا که شاهنشاهى کوشان تهدیدى مداوم براى ایران بهشمار مىرفت و آنها مىتوانستند با بستن راه تجارى ایران را از لحاظ اقتصادى تضعیف نمایند. بنابراین فتح مملکت کوشان در زمره اولین اقدامات شاپور اول قرار گرفت (ایران از آغاز تا اسلام، ص ۳۱۰-۳۰۹).
براساس کتیبهاى طولانى که بر دیوارهاى نقش رستم حک شده است سپاهیان شاپور شهر پیشاور پایتخت زمستانى شاهان کوشان و دره سند را تسخیر کردند. آنها سپس راهى شمال شدند و پس از عبور از هندوکش ایالت بلخ را متصرف شدند پس از آن شاپور در رأس لشکریان خویش از جیحون گذشت و به سمرقند و تاشکند داخل شد و به این ترتیب سلسله کوشان که کنیشکاى کبیر آن را تأسیس کرده بود از میان رفت. بهجاى این سلسله، حکومتى سرکار آمد که بر سرزمینى محدود حکومت مىکرد و نسبت به سلطنت ایران اظهار مودت و احترام مىنمود (ایران از آغاز تا اسلام، ص ۳۴۹).
در عهد کودکى شاپور دوم (۳۷۹-۳۰۹م) بود که پادشاهى کوشان از اغتشاشات داخلى ایران استفاده کرد و بعضى از اراضى این کشور را تصرف کرد اما پس از آنکه شاپور به سن رشد رسید عملیات ضد کوشانیان آغاز شد. این بار شاهنشاهى کوشان کاملاً در هم شکست و سرزمین آنها بهعنوان ایالتى جدید به ایران منضم شد و از آن پس حاکم آنجا که مقرش بلخ بود از میان شاهزادگان ساسانى انتخاب مىشد و از این طریق بود که نفوذ فرهنگى و هنرى ساسانیان در مشرق گسترش یافت (ایران از آغاز تا اسلام، ص ۳۵۴-۳۵۳).
فرارود در قلمرو ترکان
در اواسط قرن ششم میلادی، ترکان به رهبرى بومین از اطاعت مغولان سر پیچیدند و قلمرو مغولان در شمال بیابان گوبى را به تصرف درآورده، امپراطورى ترک را بنیانگذارى کردند۱. پس از مرگ خاقان بومین (در حدود سال ۵۵۲م) قلمرو او میان پسرش مو-هان و برادر او ایستمی تقسیم و امپراطورى به دو قسمت شرقى و غربى تجزیه شد۲. در عهد سلطنت انوشیروان (فرزند قباد) امپراطورى تازه تأسیس یافته ترکان غربى به متصرفات هیاطله در فرارود چشم دوخت و بدین ترتیب فرصتى مناسب براى اتحاد میان ترکان و ایرانیان بر ضد هیاطله فراهم آمد. ایستمى فرمانرواى ترکان غربى در تالاس با هیاطله مواجه شد و براى سرکوب آنها با خسرو انوشیروان پیمان اتحاد بست. وى براى تحکیم این پیمان دوستى یکى از دختران خود را به ازدواج انوشیروان درآورد. با اتحاد ایستمى و انوشیروان دشمن مشترک آنها یعنى هیاطله نابود و متصرفات آنها بین متحدین تقسیم شد بدین ترتیب که ایستمى سرزمین سغد را گرفت و انوشیروان بلخ را بهدست آورد (امپراطورى صحرانوردان، ص ۱۶۰-۱۵۹). از آن پس مرزى که دولت ایران ساسانى و دولت ترکان را از هم جدا مىکرد از غرب بلخ مىگذشت و احتمالاً در طول رودخانه مرغاب قرار داشت (خراسان و ماوراءالنهر، ص ۱۶۷).
(۱). در قرن پنجم میلادى در میان اتباع ژوان-ژوان (مغولان) که بر سرزمینهاى واقع در شمال گوبی تسلط داشتند، قومى زندگى مىکردند که وقایعنگاران چینى آنها را تو-کیو (ترک) مىخواندند بعدها سلسله وقایعى موجب طغیان تو-کیوها بر ضد مغولان شد. در سال ۵۵۱م ترکان به رهبرى بومین قلمرو مغولان را تصرف کرده امپراطورى نیرومند تو-کیو را تشکیل دادند (ساندرز، ج.ج، تاریخ فتوحات مغول، ص ۲۹). امپراطورى ترکان از مغولستان تا کوههاى اورال گسترش داشت (بیات، نادر، تورانیان از پگاه تاریخ تا پذیرش اسلام، ص ۱۳).
(۲). پس از مرگ بومین و تقسیم متصرفات او مو-هان با لقب خاقان در مغولستان به فرمانروائى پرداخت و ایستمى ضمن دریافت لقب یبغو که تابع خاقان بود، اراضى چراگاه ایرتیش سفلى و درههاى یولدوز، ایلی، چو و تالاس را بهدست آورد (رجوع کنید تاریخ فتوحات مغول، ص ۳۰-۲۹ و امپراطورى صحرانوردان، ص ۱۵۹).
این تعیین مرزهاى منطقه نفوذ، چندان دوام نیاورد هنوز دوران حکومت خسرو اول (انوشیروان) تمام نشده بود که درگیرىهاى شدید ایرانیان و ترکان شروع شد. این نبردها تا زمان پادشاهى هرمزد (فرزند انوشیروان) ادامه پیدا کرد. در سال ۵۸۹م بهرام چوبین سردار نامآور ایرانى از سوى هرمزد چهارم پادشاه ساسانى مأموریت یافت تا با سپاهیان خاقان ترک که خراسان را مورد تجاوز قرار داده بودند مقابله کند. بهرام چوبین پس از پیروزىهاى چشمگیر بر سپاهیان ترک موفق شد به فرارود لشکرکشى نماید و بیکند مرکز واحه بخارا را به تصرف درآورد (بخارا دستاورد قرون وسطی، ص ۳۰).
با اینکه این پیروزى موجب کسب اعتبارى ویژه براى دولت ساسانى گردید اما متأسفانه با درگیرىهاى بهرام چوبین و هرمزد ساسانى فرصت بهرهبردارى از آن فتح چشمگیر از دست رفت۳ و در اواخر حکومت ساسانیان، ترکان در فرارود سیطره سیاسى یافتند.
(۳). ایران در زمان ساسانیان؛ ص ۴۶۴-۴۶۶
در مورد روابط بهرام چوبین با هرمزد و خسرو پرویز رجوع کنید به: بلعمى، ابوعلى، تاریخنامه طبرى، جلد دوم، ص ۸۰۵-۷۶۴.
در اواسط قرن اول هجرى قمرى مسلمانان به فرارود گام نهادند. آنها براى این سرزمین نام ماوراءالنهر را برگزیدند که در واقع معادل عربى فرارود بود. همچنین فاتحان مسلمان ماوراءالنهر وهروت (به رود) را جیحون و رودگل زریون (چاچ) را سیحون نامیدند۱.
(۱). ظاهراً نامهاى جیحون و سیحون تحریفى از ژیخن و فیسون مىباشد که در تورات کتاب پیدایش باب دوم آیه ۱۱ و ۱۳ ذکر شده است (سایکس، سرپرسی، تاریخ ایران، ص ۲۸). در کتاب جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقى (ص ۴۶۲) از دو رودخانه یاد شده در تورات با نامهاى گیحون (Gihon) و پیسون (Pison) نام برده شده است.
با ورود مسلمانان به فرارود این سرزمین با نام عربى ماوراءالنهر وارد تاریخ اسلام شد. از این پس تقریباً در بیشتر منابع جغرافیائى و تاریخى اسلامى از فرارود بهنام ماوراءالنهر یاد شده است. درباره مرزهاى جغرافیائى ماوراءالنهر در حدود العالم چنین آمده است: ناحیتى است که حدود مشرق وى حدود تبت است و جنوب وى خراسان است و حدود خراسان و مغرب وى غوز است و حدود خلخ و شمال آن هم حدود خلخ است۲.
(۲). حدودالعالم منالمشرق الىالمغرب، ص ۳۲۹-۳۲۸. براى اطلاعات بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: اصطخری، ابىاسحاق ابراهیم، مسالک الممالک، ص ۲۸۷-۲۸۶.
از آنجا که حاکمان خراسان وظیفه فتح مناطق مختلف واقع در سرزمین ماوراءالنهر را بهعهده داشتند، سرزمینهاى فتح شده در قلمرو حکومت آنها قرار مىگرفت بدین ترتیب ماوراءالنهر جزء حکومت خراسان شد و حاکمان آنجا از سوى امیر خراسان انتخاب مىشدند و نسبت به امیر خراسان تابع و خراجگزار بودند. این وضع تا پایان حکومت طاهریان ادامه داشت و سامانیان از جانب طاهریان بر ماوراءالنهر امارت داشتند.
اعراب نام شهرها و مناطق مختلف ماوراءالنهر را همچنان بهصورت اصل باقى نگهداشتند، اما در نام بعضى از مناطق و شهرها به ضرورت سهولت در تلفظ تغییراتى دادند براى مثال سمرکند را سمرقند گفتند و چغانیان را صغانیان نامیدند.
با اینکه بسیارى از جغرافىدانان مسلمان، ماوراءالنهر را از خراسان جدا دانستهاند مقدسى از این کار خوددارى کرده و ماوراءالنهر را با عنوان هیتل (هیطل) قسمتى از خاوران دانسته است. وى در اینباره چنن اظهار مىدارد:
ابوزید (بلخی) خاوران را سه بخش برشمرده، خراسان، سکستان، ماوراءالنهر ولى من آن را به یک بخش در دوسوى جیحون خوانده هریک را بهنام پایه گذارش نامیدهام … سرزمین خاوران را دو برادر بهنام هیطل و خراسان، دو پسر عالمبن سامبن نوح، آباد کردهاند پس این سوى نهر بهنام هیاطله خوانده مىشود (احسن التقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۳۸۰-۳۷۹).
او درباره علت آنکه ماوراءالنهر و خراسان را سرزمینهاى جداگانهاى ندانسته، چنین گفته است:
اگر پرسند که چرا مانند دیگر مردم هر سوى را سرزمینى جداگانه نشناساندى مگر نبینى خود مردم گویند خراسان و ماوراءالنهر؟ در پاسخ گفته شود ولى همین مردم نیز از مرزهاى قومس تا طراز را خراسان مىنامند (احسنالتقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۳۸۰).
موضوع دیگر آن است که بسیارى از جغرافیدانان خوارزم را که در دو سوى جیحون قرار گرفته، از لحاظ جغرافیائى جزء سرزمین ماوراءالنهر شمردهاند لیکن ابنحوقل عقیده دارد که خوارزم اقلیمى جدا از خراسان و ماوراءالنهر مىباشد۳.
(۳). ابنحوقل، صورهالارض، ص ۳۹۵: و خوارزم اسم الاقالیم و هو اقلیم منقطع عن خراسان و عن ماوراءالنهر ….
مقدسى مدعى است که او اولین کسى است که به خورهبندى (منطقهبندی) ماوراءالنهر پرداخته است. وى این سرزمین را به شش خوره (شامل فرغانه، اسبیجاب، شاش، اشروسنه، سغد و بخارا) و چهار ناحیه (شامل ایلاق، کش، نسف و چغانیان) تقسیم کرده است (احسنالتقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۳۸۲).
در منابع متعدد جغرافیائى راجع به اقلیم پرنعمت ماوراءالنهر سخن به میان آمده است. اصطخرى (استخری) آنجا را از تمام سرزمینهاى اسلامى پرنعمتتر دانسته (مسالک الممالک، ص ۲۸۷) و ابنحوقل عقیده دارد که: ماوراءالنهر در سراسر دنیا به فراخى نعمت و صفا و خرمى و پربرکت بودن معروف است (ابنحوقل، سفرنامه ابنحوقل (ایران در صورهالارض) ص ۱۹۳). مقدسى آنجا را زرخیزترین زمینهاى خدا (احسنالتقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۳۸۱) دانسته است.
سرزمین ماوراءالنهر علاوه بر وفور محصولات کشاورزى در زمینه مواد کانى نیز بسیار غنى بود براى مثال در کتاب حدودالعالم راجع به مواد کانى موجود در ایالت فرغانه آمده است:
… و اندر کوههاى وى معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پاى زهر و سنگ مغناطیس و داروهاى بسیار است … (حدودالعالم منالمشرق الى المغرب، ص ۳۳۷).
آبادانى این دیار افسانهاى و زیبائى شهرهاى متعدد آن تعجب و تحسین اغلب جغرافیدانان مسلمان را برانگیخته است. ابوالقاسم جیهانى در اشکالالعالم مىگوید در تمامى سرزمین ماوراءالنهر جایگاهى غیرآباد وجود ندارد. در بعضى مناطق شهرها و روستاها واقع هستند و در بعضى قسمتها زراعت غیرآبى (دیم) وجود دارد. سایر زمینهاى آنجا نیز پوشیده از مرغزارها است (جیهانی، ابوالقاسمبن احمد، اشکالالعالم، ص ۱۷۷). همچنین در کتاب مسالک و ممالک استخرى آمده است:
در همه اقلیمها هیچ جایگه خوشتر و بانزهتتر از ماوراءالنهر نیست. به خاصه بخارا و اگر کسى به فهندژ بخارا برشود چندان که چشم کار کند جز سبز هیچ چیز دیگر نبیند چنانکه سبزى زمین با کبودى آسمان پندارى به هم یکى شدستى و یا مگر آسمان چون مِکَبّهاى است بر بساطى سبز … ۴.
(۴). استخری، ابواسحاق ابراهیم، مسالک و ممالک (ترجمه فارسى مسالک الممالک از قرن ۵/۶هجری)، ص ۲۳۱-۲۳۰.
درباره سمرقند نیز در کتاب احسن التقاسیم فىمعرفهالاقالیم آمده است که آنجا شهرى کهن و ثروتمند، با رونق، زیبا فرحبخش مىباشد۵. راجع به دیگر شهرهاى ماوراءالنهر چون چاچ، کش، نخشب، خجند، بومججکث (مرکز اشروسنه) و اخسیکث (مرکز فرغانه) و کاث و گرگانج (دو مرکز خوارزم) اطلاعات ارزشمندى در منابع جغرافیائى وجود دارد ۶. که همگى از رونق و اعتبار آن مناطق حکایت مىکند. از لحاظ جغرافیاى نظامى نیز ماوراءالنهر اهمیتى خاص داشت و دلیل آن را مىتوان استقرار ترکان غیرمسلمان در بیشتر ثغور ماوراءالنهر دانست.
(۵). احسنالتقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۴۰۱، دربارهٔ شهرهاى بخارا و سمرقند بهترین اطلاعات را در کتاب سفرنامه ابنحوقل (ایران در صورهالارض) صفحات ۲۲۹-۲۱۰ مىتوان یافت.
(۶). درباره ویژگىهاى شهرهاى ماوراءالنهر و اوضاع سیاسى و اجتماعى آنجا در در قرن چهارم رجوع کنید به: احسنالتقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۵۱۶-۳۷۶.
ابنحوقل در اشاره به این موضوع مىگوید:
این مطلب مورد اتفاق همه است که براى مسلمانان جنگگاهى دشوارتر و مهمتر از جنگگاه ترک نیست و مردم ماوراءالنهر در برابر ایشان هستند و بلاد اسلام را از خطر تجاوز آنان حفظ مىکنند. سراسر ماوراءالنهر مرزهاى ترکان است که آماده جنگ هستند و مردم آنجا را صبح و شام تهدید مىکنند (سفرنامه ابنحوقل، ص ۱۹۷).
مقدسى نیز در مورد ناحیه اسبیجاب متذکر شده است که یک هزار و هفتصد رباط (آمادگاه) در آنجا وجود دارد و نبردگاه مرزى مهمى بهشمار مىرود (احسنالتقاسیم فىالمعرفهالاقالیم، ص ۳۹۴).
در زمان خلافت عثمان در سال ۲۹ یا ۲۸ هجرى قمرى عبداللهبن عامربن کریز به امارت بصره منصوب شد. وى در سال ۳۰هجرى قمرى به غزاى خراسان رفت (بلاذری، احمدبن یحیىبن جابر، فتوحالبلدان، ص ۵۶۱) و تا نزدیکىهاى رود جیحون را به زیر سلطه مسلمانان درآورد. اهالى ماوراءالنهر با دریافت این خبر از عبداللهبن عامر تقاضاى صلح کردند و او این درخواست را پذیرفت (بلاذری، احمدبن یحیىبن جابر، فتوحالبلدان، ص ۵۶۸) و بدین ترتیب مردم ماوراءالنهر با پرداخت مالالصلح به مسلمانان از ورود آنها به سرزمین خویش جلوگیرى کردند.
در عهد خلافت معاویه (۶۰-۴۱ق) والى بصره (زیادبن ابیه) حکومت خراسان را به حکمبن عمر غفارى سپرد. وى که تا سال ۵۰هجرى قمرى بر خراسان امارت داشت نخستین کسى بود در آن سوى رودخانه جیحون نمازگزارد (بلاذری، احمدبن یحیىبن جابر، فتوحالبلدان، ص ۵۷۰) و بدین صورت بود که مسلمانان فتوحات خویش را در فرآورد که آن را ماوراءالنهر نامیدند آغاز کردند.
در زمان خلافت معاویه والى خراسان عبیداللهبن زیاد (۵۵-۵۳ق) با بیست و چهارهزار تن از سپاهیان خویش از جیحون گذشت و به بیکند آمد. در آن حال خاتون فرمانرواى بخارا از ترکان یارى خواست و جماعتى بسیار از آن قوم به کمک او آمدند اما مسلمانان آنها را شکست داده منهزم کردند. سپس خاتون با فرستادن سفرائى به نزد عبیداللهبن زیاد از وى تقاضاى صلح و امان کرد. عبیدالله با تعیین خراج سالانه یک میلیون درهم با وى صلح کرد و به بخارا وارد شد. عبیدالله همچنین رامدین و بیکند را به تصرف درآورد (بلاذری، احمدبن یحیىبن جابر، فتوحالبلدان، ص ۵۷۱).
معاویه ولایت خراسان را بعد از عبیداللهبن زیاد به سعیدبن عثمانبن عفان سپرد. وى نیز از جیحون عبور کرد و خاتون بخارا پس از آگاهى از عبور سعید از رودخانه جیحون مالالصلح مقرر را به وى پرداخت (بلاذری، احمدبن یحیىبن جابر، فتوحالبلدان، ص ۵۷۲).
پس از این واقعه به نوشته بلاذرى یکصد و بیست هزار تن از اهالى سغد، کش، نخشب و نیز ترکان به یارى خاتون بخارا برخاستند و خاتون با مشاهده این احوال از پرداخت خراج به مسلمانان پشیمان شد و پیمان شکست؛ ولى این سپاه در نبردى که با مسلمانان داشت شکست خورد و بار دیگر پیمان صلح تجدید شد و سعید به شهر بخارا داخل شد و با نیروى کمکى که از خاتون دریافت کرد به غزاى سمرقند رفت. پس از جنگى سخت که سه روز به طول انجامید اهل سمرقند که بزرگان آنها در کوشکى محاصره شده بودند خواستار صلح شدند و سعید با سمرقندیان بر این قرار صلح کرد که هفتصد هزار درم بپردازند و گروگانهائى از بزرگزادگان بدهند و او و هرکه خواهد به شهر وارد شود و از دروازه دیگر برون رود (بلاذری، احمدبن یحیىبن جابر، فتوحالبلدان، ص ۵۷۲). در این سفر قثمبن عباسبن عبدالمطلب که با سعیدبن عثمان همراه بود در سمرقند وفات یافت و یا به قولى در آنجا به شهادت رسید. پس از آنکه سعیدبن عثمان از بخارا خارج شد و مردم آن شهر طغیان کردند و از اطاعت خلفاى اموى سر باز زدند. در دوران خلافت یزیدبن معاویه (۶۴-۶۱ق) بار دیگر مسلمبن زیاد آنجا را گشود (یعقوبی، ابنواضح البلدان ص ۶۹). پس از آنکه حجاجبن یوسف والى عراقین شد یکى از سرداران خود بهنام مهلّببن ابىبصره را بر خراسان حاکم کرد و بعد از او یزیدبن مهلّب را حکومت داد. وى بهسوى خوارزم لشکر کشید و در نبرد با خوارزمیان اسیرانى گرفت (فتوحالبلدان، ص ۵۸۱) و چندى بعد قتیبهبن مسلم باهلى از سوى حجاج به امارت خراسان رسید. وى به همراه دهقانان بلخ از جیحون عبور کرد و در این حال فرمانرواى چغانیان با هدایا و کلید زرین شهر به نزد وى آمد و اظهار فرمانبردارى نمود. پس از آن قتیبه برادر خود صالح را بر ماوراءالنهر حکومت داد و او کاسان و اورشت از توابع فرغانه را فتح کرد (فتوحالبلدان، ص ۵۸۴).
در سال ۸۷ق قتیبه به بیکند رفت. اهالى شهر براى رویاروئى با وى از سغدیان یارى خواستند اما قتیبه آنان را محاصره کرد و با آنکه اهل بیکند خواستار صلح شدند لیکن وى شهر را به زور (عنوه) فتح کرد و در سال ۸۷ به نومشک (نومجکث) و کرمینیه رفت و آن مناطق را بدون خونریزى فتح کرد و سپس به غزاى بخارا رفت و آنجا را به توطئه و حیلهگرى تصرف کرد (فتوحالبلدان، ص ۵۸۵). قتیبه از تضاد میان پادشاه خوارزم و برادرش خرهزاد استفاده کرد و آن ولایت را متصرف شد. وى سپس به غزاى سمرقند رفت و آنجا را در محاصره گرفت. در آن حال فرمانرواى سغد از ملک شاش (چاچ) تقاضاى کمک کرد و او با جمعى از جنگجویان خویش به یارى فرمانرواى سغد آمد و در نبرد شدیدى که اتفاق افتاد، قتیبه پیروز شد و فرمانرواى سغد با قرار پرداخت خراج سالانه دو میلیون و یکصد هزار درهم پیمان صلح را امضاء کرد (فتوحالبلدان، ص ۵۸۶).
یکى از شرایط صلح درهم شکستن بتخانهها و آتشکدهها بود. بنابراین بتها را از بتخانهها بیرون آورده، زیورهاى آنها را برداشتند و تندیسها را به آتش کشیدند. پس از آنکه قتیبه با دستان خویش بتها را شعلهور ساخت، جمعى از اهالى سغد به اسلام گرویدند (فتوحالبلدان، ص ۵۸۷). جالب آنجا است که در هجوم قتیبه به سمرقند، مردمان بخارا شرکت داشتند و در لشکرکشى به شاش (چاچ) و فرغانه گذشته از اهالى بخارا ساکنان کش (شهر سبز) و نسف (نخشب) و خوارزم نیز اعراب را بارى دادند (گزیده مقالات تحقیقی، ص ۹۹). در زمان خلافت عمربن عبدالعزیز (۱۰۱-۹۹ق) حکومت خراسان بهدست جراحبن عبدالله بود، وى عبداللهبن معمر یشکرى را به ماوراءالنهر فرستاد. عبدالله به اعماق ماوراءالنهر رفت و تصمیم گرفت که به چین لشکرکشى نماید، اما در محاصره ترکان افتاد و اسیر گردید. او مجبور شد مبالغى پول براى رهائى خود به ترکان بپردازند. عبدالله پس از این واقعه به چاچ رفت (فتوحالبلدان، ص ۵۹۴). در ایام خلافت مروانبن محمد (۱۳۲-۱۲۷ق) حاکم خراسان نصربن سیار به اشروسنه لشکر کشید ولى نتوانست کارى از پیش ببرد (فتوحالبلدان، ص ۵۹۹) و تنها در عهد عباسیان بود که نواحى دورتر ماوراءالنهر، اطاعت کامل و مستمر از خلافت اسلامى را پذیرفتند (گزیده مقالات تحقیقی، ص ۹۹).