سیاست عباسیان در سیستان
یعقوب و خلافت عباسیان
نبرد دیرالعاقول
دخالت ایرانیان و بهخصوص خراسانیان در تغییر خلافت از خاندان اموى به عباسى و تدابیر و ذکاوت ایرانیان در اداره امور بر اهمیت خراسان و شرق ایران افزوده بود. در اوایل خلافت عباسان، حاکم خراسان و سیستان، بهطور مستقیم از طرف خلیفه انتخاب مىشد. ابومسلم، اولین حاکم خراسان و سیستان در خلافت عباسى بود که عمربن عباس را به ولایت سیستان فرستاد. از زمان منصور، دومین خلیفه عباسى که شورشها در سیستان بالا گرفته بود خلیفه حاکم سیستان را خود منصوب مىکرد و بیشتر اوقات این شخص از نزدیکان و خویشان خلیفه بود. هارونالرشید، در طول خلافت خود با توجه به موقعیت زمانی، در مورد حکومت سیستان به شیوههاى گوناگونى متوسل شد؛ ابتدا سیستان و خراسان را به یک فرد واگذار کرد ولى بعد براى سیستان شخصاً حاکم انتخاب نمود. اهمیت کار سیستان در زمان هارونالرشید تا بدان اندازه بود که وقتى یکى از خدمتگزاران او، خدمتى در حق او انجام داد که مطلوب و مقبول واقع شد هارونالرشید او را به حکومت مصر منصوب کرد و وعده داد در صورت موفقیت در این امر، حاکم سیستانش خواهد نمود. پس مردمان مجلس گفتند که مصر بزرگوار شهرى بود تا امروز که امیرالمؤمنین حدیث سیستان یاد کرد (تاریخ سیستان، ص ۱۵۳). همچنین زمانى که علىبن عیسی، حاکم قدرتمند خراسان از عهده شورش خوارج در سیستان برنیامد، هارونالرشید تصمیم گرفت شخصاً به خراسان رود و تا شهر رى نیز پیش رفت، ولى بهعلت خطر تهاجمات رومیان منصرف گردیده، حکومت خراسان و سیستان را به پسر او، مأمون سپرد. بار دیگر در سال ۱۹۲ هـ.ق به قصد سرکوب خوارج به جانب خراسان آمد، ولى قبل از هر اقدامى به دیار باقى شتافت.
مأمون، خلیفه عباسى با آرام شدن اوضاع سیستان، حکومت خراسان و سیستان را به یک فرد واگذار کرد. سرانجام در سال ۲۰۵ هـ.ق خراسان و سیستان به طاهربن حسین واگذار شد. از وقایع مهم دوران حاکمیت طاهریان بر سیستان، خشک شدن رود هیرمند و پیامد آن، قحطى عظیم در سیستان به سال ۲۱۰ هـ.ق بود که مردم بسیارى از غنى و فقیر در این بلا جان سپردند. عبداللهبن طاهر، حاکم وقت خراسان، از بیتالمال به مردم سیستان کمک فرستاد.
مشکل طاهریان در دوران زمامداراى آنها، علاوه بر مشکل خوارج، قیامهاى مکرر افرادى از بُست بود که مردم سیستان نیز، آنان را علیه فرستادگان حاکم خلیفتى خراسان همراهى مىکردند.
از ابتدا، امارت و تسلط و پیشروىهاى یعقوب بر قدرت و لیاقت خود و سپاهیان او متکى بود و بدون اجازه و دستور خلیفه انجام مىگرفت. عملکرد خلفاى عباسى نیز در سیر زمان نشاندهندهٔ مخالفت و عدم اعتماد آنان به یعقوب است که هربار با قدرتیابى بیشتر یعقوب، رعب و وحشت خلفا نیز افزون مىگشت و در صدد برمىآمدند تا با اعطاء امتیازات و بهاء دادن به خواستههاى یعقوب از پیشروىهاى بعدى او ممانعت کنند. اولین بار، خلیفه معتز، براى سرکوبى و دفع خوارج از یعقوب کمک گرفت و سپس با دادن حکومت کرمان به او و همزمان به علىبن حسین در صدد دفع یکى از دو تن مدعیان شجاع و گستاخ و نافرمان برآمد.
یعقوب نیز بارها هدایائى نزد خلفا فرستاد؛ البته مسلم است قصد او اظهار اطاعت نبوده بلکه مىخواسته قدرت خود را به آنان بنمایاند و به حق این بیم در معتز و پس از او در معتمد ایجاد شده بود. زمانى که معتمد از لشکرکشى یعقوب به فارس، در سال ۲۵۷ هـ.ق که با اظهار اطاعت محمدبن واصل همراه گردید، خشمگین شد یعقوب با فرستادن هدایائى که از پیروزى بر رتبیل بهدست آورده بود، او را راضى و در حقیقت بیمناک کرد. معتمد فرمان حکومت بلخ، طخارستان، سند و سیستان را بهوسیله برادر خود، موفق، براى او فرستاد، تا او را از پیشروى و نزدیک شدن به مقر حکومت دور کرده در شرق سرش را گرم کند. متعاقباً یعقوب از رفتن به فارس منصرف شد.
در سال ۲۵۹ هـ.ق چون یعقوب بر طاهریان مسلط گردید، نمایندگان خود را با سر عبدالرحمان خارجى که قبلاً بر او نیز غلبه یافته بود نزد خلیفه معتمد فرستاد تا به او خبر ماوقع را بدهند. خلیفه با اینکه از لشکرکشى یعقوب به طبرستان و سرکوبى علویان خشنود شده بود غلبه او را بر طاهریان جایز ندانست و آن را دلیل مخالفت یعقوب با دستگاه خلافت عباسى تلقى کرد به همین سبب در سال ۲۶۱ در جمع حاجیان خراسان و طبرستان یعقوب را یاغى و اقدامات او را خودسرانه دانست و براى مقابله با او، سامانیان را که مطیع و فرمانبردار خلیفه بودند، قدرت بخشید. اعمال خلیفه حاکى از عدم اعتماد او به یعقوب بود و نشان مىداد که خلیفه در صدد است تا به گونهاى یعقوب را کنار بگذارد. ولى چون در میدان کارزار هماورد مورد اعتنائى نمىشناخت تا از عهده یعقوب برآید، چارهاى جزء رفتار مسالمت جویانه با او نداشت و به همین دلیل، چون از قصد یعقوب به جانب بغداد آگاه مىشود، از بیم فرمان حکومت خراسان، طبرستان، فارس، کرمان، سند، هند و شرطگى مدینه را به او مىسپارد ( تاریخ الامم و الملوک،ج ۹، ص ۵۱۶، تاریخ سیستان، ص ۲۲۸). و براى جلب رضایتش یاران او را که از زمان تسلط یعقوب بر طاهریان و اسارت محمدبن طاهر در زندان بودند آزاد مىکند (تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۵۱۶، الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۲۹۰).
همه این اعمال نشاندهندهٔ ترس خلیفه از پیشروى یعقوب است و اگر اجبار و تحریک بزرگان بغداد نبود، به جنگ با او اقدام نمىکرد و یعقوب بدون بروز جنگ پیروز مىشد و اگر دیده مىشود که یعقوب با اطمینان به پیروزی، بدون آمادگى کامل بهسوى بغداد مىرود، تأیید همین عقیده از سوى یعقوب است.
مؤلف تاریخ سیستان خبر مىدهد که خلیفه رسولانى براى مذاکره نزد یعقوب فرستاد و یعقوب آنها را به قتل رساند و در همین زمان، رسولانى نیز از جانب ملوک ترکستان، هند، سند، چین، زنگ، روم، شام و یمن براى اظهار اطاعت و تقدیم هدیه نزد یعقوب آمدند و او را ملک الدنیا لقب دادند (تاریخ سیستان، ص ۲۳۰و ۲۳۱. البته به نظر مىرسد دربارهٔ بعضى مناطق اغراق شده است).
دلایل عزیمت یعقوب بهسوى بغداد عبارت است از:
– گفتیم خلیفه در سال ۲۶۱ هـ.ق به حاجیان خراسان و طبرستان پیغام فرستاد و اقدامات یعقوب را خلاف نظر خلیفه و خودسرانه دانست. چون اهالى خراسان توهم بسیار از یعقوب داشتند او را از مافى الضمیر خلیفه آگاه ساختند (احیاءالملوک، ص ۵۹). زمانى که یعقوب از نیات درونى خلیفه علیه خود با خبر شد، تصمیم به تسخیر فارس و سپس پیشروى بهسوى بغداد را گرفت.
– بزرگان خراسان، بهخصوص نیشابور، بارها از یعقوب دربارهٔ داشتن عهد و منشور خلیفه سؤال کرده بودند. در نظر آنان، خلیفه به منزلهٔ جانشین پیامبر (ص) محسوب مىشد و اطاعت از او و حکام او ضرورى بود ولى اهداف یعقوب بالاتر از اتکا به خلیفه بود و چون مىدانست معتمد به او اعتماد ندارد تصمیم به خلع او گرفت و براى جانشینى او برادر و ولیعهد معتمد، موفق، را در نظر داشت؛ زیرا موفق در سال ۲۵۷ هـ.ق نزد او آمده بود و بعدها نیز مکاتباتى بین آن دو جریان داشت. و یعقوب اندر سر نامههائى سوى موفق همى نوشتی (زینالاخبار، ص ۱۴۱). یعقوب با اعتماد به موفق تصمیم به این مهم گرفت. در تأیید این نظر به گفته ابن خلکان استناد مىکنیم که یعقوب وقتى از سوى اطرافیان مورد مؤاخذه و سؤال قرار مىگیرد که چرا خامى کرده و به جنگ اقدام کرده است در جواب مىگوید: به جنگ فکر نمىکردم و شکى در پیروزى نداشتم و گمان مىکردم که با رفت و آمد نمایندگان کار به انجام مىرسد و تقدیر اینچنین رقم خورده بود (ابن خلکان، و فیات الاعیان و انباء ابناء الزمان ص ۴۱۵).
این فکر از جانب یعقوب بعید مىنماید مگر اینکه کاملاً به قول و قرار و وعده و وعید موفق اعتماد کرده باشد. مؤلف زینالاخبار نیز بهطور صریح قصد یعقوب را خلع معتمد و نشاندن موفق بهجاى او اعلام مىکند (زینالخبار؛ ص ۱۴۱) و به نظر مىرسد این امر بدون تبانى و موافقت با موفق امکانپذیر نبوده است. اما دربارهٔ موفق بهنظر مىرسد او در ابتدا خیال هماهنگى و همراهى با یعقوب را در خلع برادر و جانشینى او در سر مىپرورانده و مکاتباتى نیز با یعقوب داشته است. مؤلف تاریخ سیستان بیان مىکند چون موفق از قصد قطعى یعقوب در لشکرکشى به بغداد با خبر شد از او دعوت کرد و به او نامه نوشت که فضل کند و بیاید تا دیدارى کنند و جهان به تو سپاریم، تا تو جهانبان باشى که همه جهان متابع تو شدند و ما آنچه فرماندهى بر آن جمله برویم و بدانى که ما به خطبه بسنده کردهایم (تاریخ سیستان، ص ۲۳۱). ولى موفق چون مخالفت صریح بزرگان بغداد را با یعقوب و اصرار آنان را به جنگ با او درک کرد از تصمیم خود منصرف شد و با برادر همراهى نمود و یعقوب شکست خورد (وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ص ۴۱۸).
– علت لشکرکشى یعقوب به بغداد را گرایش او به عقاید اسماعیلیان و پذیرش آن مذهب۱ و یا بىاعتنائى خلیفه و اطرافیان او در کار صاحب الزنج نیز دانستهاند (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ص ۶۰۱).
(۱). سیاستنامه ص ۱۱، نظامالملک مخالفان خلیفه و پادشاهان سلجوقى را با تهمت فدائى اسماعیلى بودن از میدان به درمىکرد و در نوشتههاى او نیز به افراد مخالف خلیفه همین اتهام را مىزد.
یعقوب در سال ۲۶۲ هـ.ق عازم اهواز شد و مطرح کرد که به ملاقات معتمد، خلیفه مىرود. عمرو، برادر یعقوب، که از نیت اصلى او باخبر بود، معترض کار وى شده همراه پسر خود، محمد، به سیستان بازگشت. عمرو بعدها هم در دورهٔ زمامدارى آن ثابت کرد که برخلاف برادر، براى استمرار حاکمیت، اطاعت از خلیفه باشد. مؤلف تاریخ سیستان مىنویسد: یعقوب از روىگردانى عمرو مستوحش گشت (تاریخ سیستان، ص ۲۳۰). شاید یعقوب فکر مىکرد، اول آنکه عمرو سپاهیان و مردم را از هدف اصلى او که جنگ با خلیفه است، آگاه خواهد کرد و دیگر آنکه ممکن بود عمرو به همین علت، مردم را علیه او بشوراند.
چون معتمد از حرکت یعقوب به جانب بغداد با خبر شد، چند تن از سرداران ترک خود را به همراه درهم بننصر۱ که در آن زمان در خدمت خلیفه بود نزد یعقوب فرستاد تا با مذاکره مانع از پیشروى او شوند. فرستادگان خلیفه، پس از ملاقات و مذاکره با یعقوب بازگشتند و گفتند: یعقوب، امارت طبرستان، خراسان، جرجان، ری، فارس و شرطگى بغداد را مىخواهد. خلیفه که از قدرت یعقوب در بیم بود، خواستههاى او را پذیرفت. یعقوب چون از عقبنشینى خلیفه و بیم او آگاه شد این بار خواستار ملاقات خلیفه در بغداد گردید و به این قصد از لشکرگاه خارج شد.
(۱). در مبحث یعقوب و تشکیل حکومت محلى در سیستان در فرجام کار درهم بننصر متذکر شدیم که بعضى از مورخین گفتهاند که در بغداد به خدمت خلیفه مشغول شد (تاریخ الامم و الملوک؛ ج ۹ ص ۵۱۶ الکامل فى التاریخ ؛ ج ۷، ص ۲۹۰).
معتمد، ابوالساج۲ را نزد یعقوب به اهواز فرستاد اهواز در این موقع در تصرف یعقوب بود ولى یعقوب اصرار داشت به بغداد برود. ناگزیر معتمد، تحت فشار افکار عمومى، از بغداد به قصد یعقوب خارج شد. حضور معتمد در جنگ، نشاندهندهٔ اهمیت کار یعقوب است (تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۵۱۷). خاصه آنکه موفق نیز یکى از فرماندهان لشکر بود.
(۲). ابوالساج از سرداران خلیفه بود و چندى مأمور جنگ با زنگیان شد. او دامادش را به میدان فرستاد که شکست خورد و اهواز بهدست زنگیان افتاد و این امر موجب عزل ابوالساج گردید. گویا، تمایل داشت به یعقوب نزدیک شود و به همین سبب، موفق پس از شکست یعقوب، به بغداد باز مىگردد و اموال ابوالساج را مصادره مىکند (الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۹۱).
بدین ترتیب جنگ دو حریف در نزدیکى دیرالعاقول۳ آغاز شد. در ابتدا قسمتى از سپاه موفق با شکست روبهرو شدند و چند تن از سرداران به قتل رسیدند ولى با پیوستن نیروهاى امدادى به لشکر خلیفه، باز کردن آب دجله به روى لشکریان یعقوب، خوددارى عدهاى از سپاهیان یعقوب از جنگ با خلیفه و زخمى شدن یعقوب، خلیفه پیروز شد. لشکرگاه یعقوب، غارت و حدود ده هزار رأس از چهار پایان و تعداد زیادى اموال بهدست موفق افتاد.
(۳). دیرالعاقول یعنى پیچ و خمیدگى رودخانه که به شکل مسیر دجله در آن منطقه دلالت دارد (لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمینهاى خلافت شرقی، ص ۳۸) دیرالعاقول بین مداین و کسرى و نعمانیه و در نزدیکى آن دیر قنّى قرار دارد (یاقوت، معجمالبلدان، ص ۵۹۰).
محمدبن طاهر که در اسارت یعقوب و همراه او بود رها شد (به گفته مسعودی، موفق او را آزاد کرد و خلعت کرد (مروج الذهب، ص ۶۰۰، الکامل فىالتاریخ، ج ۷، ص ۲۹۱). و نزد موفق آمد. موفق او را گرامى داشت و مقام شرطگى بغداد را به او داد.
یعقوب پس از شکست به خوزستان بازگشت و در جندىشاپور مقیم شد. در این هنگام صاحبالزنج۴ رسولى نزد یعقوب فرستاد و با دادن وعدهٔ کمک، از یعقوب خواست که به جنگ با خلیفه ادامه دهد. یعقوب همکارى و کمک او را نپذیرفت. قصد یعقوب، خلع خلیفه بود نه براندازى دستگاه خلافت اسلامى و پیوند او با صاحب الزنج مشروعیت او را که بارها از جانب ایرانیان مسلمان، زیر سؤال رفته بود، کاملاً از بین مىبرد. خلیفه و مسلمان صاحبالزنج را کافر مىدانستند. به همین سبب، به گفته ابن اثیر، یعقوب براى موجه جلوه دادن خود و همسوئى با مسلمانان معتقد به امر خلافت، در پاسخ صاحبالزنج به آیهٔ قل یا ایها الکافرون … استناد کرد.
(۴). صاحبالزنج، علىبن محمدبن عبدالرحیم از طایفه عبدالقیس است که ورزنین، دهکدهاى از توابع ری، بهدنیا آمد. او مردى ادیب و شاعر بود و در جوانی، براى مدتى اطرافیان منتصر، خلیفه عباسى را مدح مىگفت و بدینوسیله امرار معاش مىکرد. در سال ۲۴۹ ه. ق به بحرین رفت و مدعى انتساب به خاندان حضرت على (ع) شد و خود را علوى نامید. عدهاى از مردم بحرین اعتقاد آورده، او را تا مقام پیامبرى رساندند. محبوبیت علىبن محمد در میان مردم به آنجا رسید که به او خراج مىپرداختند و با او علیه سپاهیان خلیفه مىجنگیدند. او به صحرا رفت و مدتى در آنجا مقیم بود (الکامل فىالتاریخ؛ ج ۷، ص ۲۰۶. تاریخالامم و الملوک؛ ج ۹، ص ۴۱۱) و مدعى دستیابى به نشانهها و هدایت از جانب خداوند شد. بیشتر پیروان و سپاهیان او، غلامان سیاهپوست و زنگیان بودند که در کارخانههاى تولید روغن چراغ از خرما بهکارگرى مشغول بودند و بههمین سبب به او لقب صاحبالزنج، دوست زنگیان دادند.
علىبن محمد با شعار آزادى و برابرى نژادى قیام کرد و زنگیان را علیه اربابان و مالکان و غارت اموال آنان برانگیخت و بدینترتیب سپاهیان را بهسوى خود جلب کرد. (ابن طقطقی؛ تاریخ فخری؛ ص ۳۴۴).
در میان سپاهیان او علاوه بر سیاهان، عدهاى ایرانى و عرب نیز حضور داشتند، از جمله: علىبن ایان، سردار لشکر صاحبالزنج و دو برادر او (تاریخالامم و الملوک؛ ج ۹، ص ۴۱۱).
علىبن محمد مدت چهاردهسال با سپاهیان خلیفه – بیشتر توابع به فرماندهى موفق – در جنگ بود و مدتها بر مناطقى از جمله بصره، اهواز، جزایر سیراف و بحرین مسلط گردید و براى چند سال خطرى عظیم براى خلفاى عباسى محسوب مىشد و بدینسبب عباسیان منکر نسب او بودند. صاحبالزنج به سال ۲۷۰ ه. ق کشته شد و محل دفن او در عراق بهنام ناجم معروف است. او دستور داده بود بر پارچهاى از حریر آیه ۱۱۱ از سوره توبه اِنَّ الله اشْتَرى مِنُالْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُآلْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فى سَبیلاللهِ… را بنویسند و آن را پرچم سپاه خود قرار داد (تاریخالامم و املوک؛ ج ۹، ص ۴۱۳. الکامل فىالتاریخ؛ ج ۷، ص ۲۰۹). چون شعار خوارج نیز همین آیه قرآن بود، عدهاى از مورخان، صاحبالزنج و پیروان او را از خوارج مىدانند، ولى غیر از شعار مذکور، شواهد دیگر انتساب آنان را به خوارج تأیید نمىکند؛ زیرا یعقوب در پاسخ یارى صاحبالزنج، با جسارت به آیه کافرون استناد کرد. با وجود حضور خوارج در سپاه یعقوب، اگر صاحبالزنج و پیروان او خارجى بودند، یعقوب جانب احتیاط را رعایت مىکرد. (الکامل فىالتاریخ؛ ج ۷، ص ۲۹۱. العبر؛ ص ۶۹۴).
موفق قصد تعقیب یعقوب را داشت که بهعلت بیمارى منصرف شد و خلیفه نیز به سامرا بازگشت. شکست یعقوب از سپاهیان خلیفه در حقیقت شکست در میدان تدبیر و سیاست بود نه شکست نظامی. او هرگز از خصمان هزیمت نشده بود و مکر هیچکس بر او روا نشده بود (زینالاخبار، ص ۱۴۲).
مورخان شکست یعقوب را در نبرد دیرالعاقول، معلول عللى دانستهاند از جمله:
۱. بازکردن آب دجله بهروى سپاهیان یعقوب که موجب فرو رفتن اسبان در گل و مانع از حرکت آنان شد و بدینترتیب، چون امکان عقبنشینى نیز فراهم نگردید، بسیارى از چهارپایان که حدود ده هزار تخمین زده شده بودند بهدست سپاهیان خلیفه افتادند و عده کثیرى از سپاهیان یعقوب نیز کشته شدند. یکى از افراد خلیفه آتش در سپاه یعقوب انداخت که باعث ترس و متفرقشدن شتران گردید (مروجالذهب؛ ص ۶۰۰ و ۶۰۱.).
۲. سپاهیان یعقوب، یکى از عوامل اصلى شکست او در جنگ با خلیفه محسوب مىشوند؛ زیرا سپاه یعقوب از افراد و گروههاى فکرى و سیاسى متفاوتى تشکیل شده بود؛ از جمله مطوعه، عیاران، خوارج، بزرگان خراسان و غیره که بعضیى از این گروهها نسبت به خلیفه اطاعت محض داشتند و او را مظهر اسلام و حق مىدانستند. در نزد آنان، جنگ با خلیفه، گناه محسوب مىشد و یعقوب با علم و شناخت نسبت به این موضوع از ابتداء، جنگ با خلیفه و قصد اصلى خود را در مقابله و خلع او پنهان کرده، مطرح مىنمود که مایل به ملاقات با خلیفه است. یعقوب به جنگ با خلیفه مجبور شد و مسلماً عدهاى از سپاهیان – که نمىخواستند با خلیفه بجنگند – مخالفت کردند و موجبات شکست یعقوب را فراهم ساختند.
خلیفه دستور داده بود در میان سپاه یعقوب ندا دهند و آنها را نسبت به عصیان و تمرد یعقوب آگاه سازند. چون سپاهیان یعقوب این سخنان را شنیدند، عدهای، از جمله امراى خراسان، نزد خلیفه آمدند و اظهار اطاعت نموده، به خلیفه کمک رساندند (سیاستنامه؛ ص ۱۳ و ۱۴).
۳. یعقوب از اعتقاد سپاهیان او باخبر بود و مىدانست که عدهاى از آنها اگر با هدف اصلى او آشنا شوند، رهایش خواهند کر. به همین دلیل، در فکر تدبیر بود و مقدماتى فراهم ساخت تا بدون جنگ با مقصود نایل شود؛ از جمله مذاکرات و مکاتبات با موفق که زمینهٔ پیروزى بدون جنگ با خلیفه را فراهم مىساخت و اگر موفق خدعه نمىکرد و معتمد به جنگ وادار نمىشد، یعقوب به مقاصد خود – خلع معتمد و جانشینى موفق – مىرسید. همراه داشتن بارهاى مُشک (تاریخالامم و الملوک؛ ج ۹، ص ۵۱۸. الکامل فىالتاریخ؛ ج ۷، ص ۲۹۱). که پس از شکست بهدست سپاهیان خلیفه افتاد نیز مؤید این نکته است که او در فکر توافق مسالمتجویانه با خلیفه، به این امر اقدام کرده است.