مهاجرت علویان به طبرستان
شکل گیری نهضت
رهبری داعی کبیر
در دوران خلفاى اموى و عباسی، یکى از جریانهاى معارض و ستیزهگر با ایشان، علویان بودند. در دورهٔ حکومت ظالمانهٔ حجاجبن یوسف (۹۵-۷۵هـ) بر عراق، علویان در معرض آماج حملات وى قرار گرفتند. این امر موجب گردید تا علویان بهمنظور پناهجوئى متوجه سرزمینهاى شرق قلمرو خلافت گردند. با مهاجرت تدریجى علویان به این مناطق زمینههاى حبّ آل على (ع) نضج یافت و در چنین بسترى بود که قیام یحیىبن زید علوى در خراسان به سال ۱۲۵هـ. و بلافاصله بعد از او قیام عبداللهبن معاویهبن عبداللهبن جعفربن ابىطالب در نواحى مرکزى ایران و همچنین قیام شریکبن شیخ مهرى در بخارا عدهاى از مردم این نواحى را بهسوى خویش جلب نموده، همچنین عدهاى دیگر از علویان ساکن در نقاط دیگر جهان را بدین سو متوجه ساخت. علویان که بهعنوان جریان معارض، مورد ضرب و شتم و تعقیب عمال خلفا قرار مىگرفتند. در جستجوى پناهگاه مناسبترین منطقه را در ایران، مناطق هموار جنوب سلسله کوههاى البرز، یعنى شهرهائى چون قزوین، ری، قم، ساوه و آوه تشخیص دادند. این نواحى بیشتر بدین علت مورد توجه بود که در مواقع خطر، دستیابى به مناطق کوهستانى مشرف به این شهرها به سهولت امکانپذیر مىگشت.
یحیىبن عبدالله (یحیىبن عبداللهبن حسنبن حسن المجتبى (ع)) از علویانى بود که از زمینههاى فرهنگى و سیاسى منطقهٔ غرب طبرستان بهره گرفت و در سال ۱۷۵ در منطقه دیلم بر ضد هارونالرشید شورید.
وى در قیام شهید فخّ (واقع در یک فرسنگى مکه در سر راه مدینه) به سال ۱۶۹ شرکت داشت (مقدسی، مطهربن طاهر، البد و التاریخ، ج ۶، ص ۱۰۰) یحیى در جستجوى کانونى مناسب براى شورش ضد دستگاه خلافت، سرانجام بعد از دو سال و نیم طبرستان را برگزید. او نخست، به نزد شروینبن سرخاب از آل باوند رفت و چون از طرف وى مورد حمایت قرار نگرفت، با صدوهفتاد تن از همراهان خود به منطقهٔ دیلمان روى آورد (حسنی، ابوالعباس، مصابیح اخبار ائمهالزیدیه، ص ۵۹) اما از همان ابتدا بیشتر همراهان یحیى تحت تأثیر افرادى که اعتقادات زیدى بتریه داشتند، در رهبرى او تشکیک وارد مىکردند (اصفهانی، ابوالفرج، مقاتلالطالبین، ص ۴۶۸). یحیىبن عبدالله فقط با هفتاد تن از یاران خود به نزد حاکم دیلم از آل جستان رفت و از طرف او مورد حمایت قرار گرفت (ابوطالب الناطق بالحق، یحیىبن حسین، الافاده فى تاریخ الائمه الساده اخبارالائمه الزیدیه ص ۸۰). حمایت حاکم آل جستان موجب گرایش بیشتر مردم تحت امر او نسبت به یحیحى گردید و در نتیجه عدهٔ بسیارى با وى بیعت نمودند و او را به پیشوائى پذیرفتند (محمدبن علىبن طباطبا (ابن طقطقلی) الفخرى فى الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ص ۱۴۴).
هارونالرشید که به خطر عظیم این شورش واقف بود و همچنین مىدانست که جنگ با یحیىبن عبدالله در نواحى دیلمان کارى بس مشکل و شاید بىنتیجه است از خاندان برمکى کمک گرفت و فضلبن یحیى را به حکومت ولایات گرگان و طبرستان و رى منصوب کرد و او را با پنجاه هزار تن از سپاهیان خویش به منطقه گسیل نمود. فضلبن یحیى برمکى با ارسال هدایاى گرانقیمت براى حاکم جستانى او را متقاعد ساخت که از حمایت و پشتیبانى یحیىبن عبدالله سرباز زند و حتى او را وادار به صلح نماید۱.
(۱) محلی، حمیدبن احمد حدائق الوردیه فى مناقب الزیدیه اخبار ائمه الزیدیه، ص ۱۷۹ و همچنین رجوع کنید به: یعقوبی، احمدبن واضح، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ص ۴۱۲.
به همین جهت از طرفى یحیىبن عبدالله از حمایت حاکم جستانى و مردمى که تحتتأثیر وى از ادامه پشتیبانى یحیى دلسرد شده بودند، محروم گشت، از طرف دیگر وى به حمایت جمعى از زیدیان شاخهٔ بتریه که بیشتر همراهان او را تشکیل مىدادند، بىاعتماد بود (مقاتلالطالبین، ص ۴۶۸). بنابراین یحیى مقاومت و ایستادگى در برابر سپاهیان خلیفه را که مشغول پیشروى به سوى قرارگاه وى بودند با عدهٔ کم یاران خویش بىنتیجه دید و سرانجام به پیشنهادهاى مکرر صلح فضلبن یحیى برمکی، پاسخ مثبت داد. فضلبن یحیى به وى پیشنهاد کرده بود که اگر صلح کند، از خلیفه براى وى امان خواهد گرفت. عاقبت، یحیى پس از دریافت اماننامهاى که به خط هارون نوشته شده بود و قضاوت و فقها و بزرگان بنىهاشم نیز بر آن شهادت داده بودند، خویش را تسلیم کرد؛ (نخجوانی، هندوشاه، تجارب السلف، ص ۱۳۸). اما پس از چندى هارونالرشید بر آنچه عهد کرده بود، وفا نکرد و با بهانههاى واهى یحیى را به شهادت رساند (۱۷۶هـ.)۲.
(۲) دربارهٔ کیفیت شهادت وى رجوع کنید به: مقاتلالطالبین، ص ۴۷۹، مسعودی، علىبن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۳، ص ۳۴۲. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج ۱، ص ۳۱۸.
در اینکه یحیىبن عبدالله در مدت کوتاه اقامت خویش در منطقهٔ دیلمان تا چه اندازه توانست تأثیرات فرهنگى بهجا گذارد، مطلب روشنى در منابع یافت نمىشود. در برخى از منابع آمده است که عدهاى از مردم دیلم را یحیى به اسلام آورد و در آنجا مسجدى نیز بنا کردند (حدائقالوردیه فى مناقب ائمه الزیدیه، ص ۱۹۷). از نوع و چگونگى فعالیت آنان خبر دقیقى در دست نداریم. به هر حال تأثیرات مذهبى یحیىبن عبدالله که منجر به تأسیس نهاد مسجد در آن دیار گردید نشانهاى از پیروزى قیام وى است که در آغاز چندان به چشم نمىآمد، لیکن به مرور ایام در فرهنگ این جامعه رسوخ مىنمود.
بعد از این نیز مهاجرت علویان ادامه یافت و به هنگام طرح مسئله ولایتعهدى حضرت رضا (ع) شمارى از علویان به همراه آن حضرت به خراسان آمدند (شیخ مفید، الارشاد، ص ۶۰۰. طبرسى فضلبن حسن، اعلام الررى باعلام الهدی، ص ۳۲۰). وقتى آوازهٔ این حرکت در جهان اسلام پیچید، علویان دیگرى از نقاط مختلف، بهویژه مدینه، عازم خراسان گشتند. حضرت رضا (ع) بیست و یک برادر داشت که همهٔ آنها به همراهى بنىاعمام خود از سادات حسینى و حسنى به سوى خراسان حرک کردند. آنان وقتى به نواحى رى رسیدند، بر خبر شهادت آن حضرت وقوف یافتند و مورد تهدید و تعقیب مأمون قرار گرفتند. برخى از این سادات در همین نواحى به شهادت رسیدند، ولى اکثر آنها به کوههاى طبرستان پناه برده، در آن دیار سکونت گزیدند ( تاریخ رویان، ص ۸۴. کریمان، حسین، طبرسى و مجمعالبیان، ج ۱، ص ۹۵).
عدهاى از علویان نیز که به همراه برادر حضرت رضا (ع) مشهور به سید جلالالدین اشرف تا شهر قم آمده بودند، به محض وصول خبر شهادت آن حضرت، از راه قزوین به دیلمان پناه بردند. جنگهائى که از سید جلالالدین در این دیار گزارش شده، حاکى از آن است که فعالیت مذهبی، سیاسى او را دشمنانش برنتافتند و عاقبت او را در پى مجاهدتهاى بسیار او در همین مناطق به شهادت رساندند (جنگنامهٔ سید جلالالدین اشرف، ص ۱۱ به بعد).
مهاجرت علویان در دورههاى بعد نیز ادامه یافت. در شرایط بسیار دشوارى که متوکل خلیفهٔ عباسى (۲۳۲-۲۷۴هـ) براى علویان ایجاد کرده بود، مهاجرت علویان به منطقهٔ امن طبرستان شتاب بیشترى گرفت (تاریخ رویان، ص ۸۴). گزارشى وجود دارد که حضرت عبدالعظیم تا پیش از نیمه قرن سوم هجرى در طبرستان بود و از آنجا به رى مهاجرت کرد۳. در سال ۲۴۹ بعد از سرکوبى قیام یحیىبن عمر حسینى در کوفه توسط خلیفه مستعین، شمار بسیارى از ساداتى که در قیام وى شرکت داشته، جان سالم به در برده بودند، بهدنبال یافتن محلى امن، به سوى کوههاى شمالى عراق عجم گریختند و سرانجام در طبرستان مستقر گردیدند (تاریخ طبرستان، ص ۲۲۸).
(۳) ابن طباطبا، ابواسماعیل ابراهیمبن ناصر، مهاجران آل ابوطالب، منقلهالطالبیه ص ۲۳۵. کریمان، حسین؛ رى باستان، ج ۱، ص ۳۸۴ به بعد.
حضور روزافزون علویان در پى مهاجرتهاى متوالى که تا نیمه قرن سوم ادامه داشت، بهتدریج در اذهان و افکار مردم طبرستان تأثیر مىگذاشت و مقدمات تحولات عمدهاى را در مسائل اجتماعی، سیاسى و فرهنگى منطقه فراهم مىساخت.
میان قیام یحیىبن عمر در کوفه (۲۴۹هـ) و نقطهٔ شروع نهضت علویان در طبرستان پیوستگى و ارتباط ملموسى وجود دارد، بهگونهاى که مىتوان نهضت علویان در طبرستان را ادامه قیام یحیىبن عمر در کوفه دانست. بدین سان که وقتى قیام یحیى را محمدبنعبدالله طاهرى فرو نشاند، مستعین، خلیفهٔ عباسی، به پاس خدمت محمدبنعبدالله، اقطاعاتى در سرزمین طبرستان به وى بخشید. از جمله اقطاعى بود واقع در منطقهاى که میان کلار و چالوس قرار داشت. در مقابل این اقطاع زمین بایرى بود که در مالکیت کسى نبود و مردم از آن زمین جنگلى و علفزار هیزم تهیه مىکردند و گوسفندان و چهارپایان خویش را براى چرا در آن محل رها مىکردند. وقتى جابربن هارون نصرانی، نماینده و فرستاده محمدبن عبدالله، وارد منطقه شد، نه تنها زمینهاى بایر کنار اقطاع مزبور را تصرف کرد بلکه به آن بسنده نکرده زمینهاى موات نزدیک به آن را هم به عنف در اختیار گرفت (التاجى فى اخبار الدوله الدیلمیه، ص ۱۹. تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۲۷۲).
اراضى و اقطاعى که خلیفه به محمدبن عبدالله داده بود، بخشى از قلمرو پادوسپانیان محسوب مىگشت و محمد و جعفر پسران رستم از طرف عبداللهبن ونداد امید، حاکم پاوسپان که عم ایشان نیز بود، کلار و چالوس را تحت ادارهٔ خویش داشتند. ایشان به دلیرى و شجاعت معروف بوده، در میان مردم این نواحى نفوذ داشتند و از قدیم به حفظ آن ناحیه از دستاندازى دیلیمان و اطعام مردم و دستگیرى از پناهندگان معروف بودند (تاریخالامم و الملوک، ج۹، ص ۲۷۲).
محمد و جعفر به کمک اهالى منطقه که چراگاه خود را از دست داده بودند، با جابر به مقابله پرداختند. جابر از ترس به نزد سلیمانبن عبدالله گریخت. محمد و جعفر که یاراى رویاروئى با عوامل طاهریان را نداشتند، به ناچار از مردم دیلم کمک خواستند. آنها به سبب داشتن زمینههاى فرهنگى و سیاسى ضد خلافت و در نتیجه ضد طاهریان که علویان نیز آن را تقویت مىکردند، با محمد و جعفر هم پیمان شدند و در صدصد برآمدند که براى تنظیم امور خویش، یکى از بزرگان علوى را به رهبرى برگزینند (تاریخالامم و الملوک، التاجى فى اخبار الدوله الدیلمیه، ص ۲۰).
تضاد منافع پسران رستم با عواملى که محمدبن اوس براى چالوس و کلار منصوب نموده بود و همچنین ظلم و بیداد عوامل طاهریان و نارضایتى مردم منطقه موجب گردید که محمد و جعفر از فرصت سود جسته، تصرف چراگاهى را که مورد استفادهٔ عامه مردم بود وسیلهاى سازند تا مردم منطقه را بهطور مستقیم با این واقعه درگیر کنند. توجه به علویان به سابقه حضور علویان در منطقه مربوط مىشد. حسن سلوک و تلاش بىوقفه ایشان آنچنان در مردم اثر کرده بود که مردم به هر وقت، تظلم پیش سادات مىبردند (تاریخ رویان، ص ۸۷). و بدینگونه مقابله مردم براى دفع ظلم از این پس جهت و هدف دیگرى یافته بود و سران محلى و فرمانروایان پادوسپانى براى جلب حمایت مردم ناچار مىبایست به خواستهٔ ایشان تن مىدادند. بنابراین جمعى از مردم به همراه محمد و جعفر که عبداللهبن ونداد امید ریاست ایشان را بر عهده داشت به نزد محمدبن ابراهیم (محمدبن ابراهیمبن علىبن عبدالرحمنبن قاسمبن حسنبن زیدبن حسنبن علىبن ابىطالب علیهالسلام). یکى از بزرگان علوى ساکن این منطقه رفتند و گفتند: ما از دست ظلم این جماعت به جان آمدیم و اسلام و ایمان با شما است. ما مىخواهیم که سیدى را از آل محمد صلىالله علیه و آله و سلم، بر خود حاکم گردانیم که با ما عدل و راستى کند و به سیرت محمد و على علیهما اسلام برود. چه باشد اگر بر تو بیعت کنیم تا به برکات تو، این ظلم از ما مندفع گردد (تاریخ رویان، ص ۸۷).
بدین سان، نطفهٔ قیام را تودهٔ مردم براى مبارزه با ظلم و ستم و بهمنظور ایجاد عدالت اسلامى و احیاء سنت پیامبر (ص) بستند. به هر حال، محمدبن ابراهیم که منابع وى را فردى با تقوا، زاهد و با دیانت معرفى کردهاند، گفت: من اهلیت خروج ندارم (تاریخ طبرستان، ص ۲۲۸).
و داماد خویش را که در رى اقامت داشت براى تصدى این امر معرفى کرد. بعد از عهد و میثاقى که بین عبداللهبن وناد امید، رئیس و مقدم آن جماعت با محمدبن ابراهیم بسته شد نامهاى از طرف محمدبن ابراهیم و نامههائى از طرف اعیان نواحی نوشته شد و همراه با قاصدى به رى نزد حسنبن زید گسیل گردید.
حسنبن زید که بعد ملقب به داعى کبیر شد، از دعوت مردم استقبال نموده، به فوریت بعد از بازگشت قاصد خود را به رویان رسانید و در شهر کوچک سعیدآباد در نزدیکى کلار مستقر شد. پسران رستم (محمد و جعفر) و جمعى از سران دیلم و رویان و کلار به نزد وى شتافتند و با وى در روز سهشنبه، بیست و پنجم رمضان سال ۲۵۰ بیعت کردند. بر این پایه، جهت و هدف نهضت مشخص شد، گونهاى نهضت اسلامى که با اسلام عباسیان و طاهریان فرق داشت. لذا مردمى که سالیان دراز از حکومت خلفاى عباسى و عمال آنها در ظلم و ستم به سر مىبردند به این نهضت پیوستند. داعى کبیر براى گسترش نهضت، مبلغان و داعیانى به شهرها و روستاهاى اطراف فرستاد. علىبن اوس برادر محمدبن اوس که در کجور حکم مىراند از ترس بىدرنگ آنجا را ترک کرده به آمل شتافت. داعى کبیر به سرعت خود را به کجور بزرگترین و مهمترین شهر این نواحى رساند و روز عید فطر در مصلاى شهر نماز عید بهجا آورد و خطبه خواند (تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص ۲۸۳).
این نهضت از همان آغاز آنچنان جاذبه آفریده بود که حتى عالم دینى فرقه حنفى اهل سنت شهر چالوس حسینبن محمدالمهدى الحنفى از دعوت حسنبن زید استقبال کرد و اجازه داد تا فرستادگان داعىکبیر در مسجد جامع شهر مردم را به نهضت فرا خوانند. مردم چالوس نیز دعوت را اجابت گفته، به نهضت پیوستند. داعى کبیر خود به شهر ناتل در شرق چالوس میان راه چالوس به آمل رفت و در آنجا مردم با وى بیعت کردند. بدین گونه نهضت عظیمى از غرب طبرستان تا نواحى مرکزى آن، یعنى آمل شکل گرفت. آمل علاوه بر آنکه بزرگترین و پرجمعیتترین شهر منطقهٔ هموار طبرستان محسوب مىشد و داراى مرکزیت بود از این پس به جهت اجتماع عمال طاهریان و عوامل ضد نهضت نیز اهمیت مضاعف یافت. در نزدیکى شهر آمل اولین جنگ جدى و سرنوشتساز رخ داد. در این جنگ که محمدبن اوس مانع ورود حسنبن زید و یاران او به شهر بود سرانجام شکست خورده به سوى سارى گریخت. عموم مردم آمل و بزرگان به داعى کبیر پیوستند.
فتح آمل و حمایت مردم آن، پیروزى بسیار بزرگى براى نهضت محسوب مىشد. داعى کبیر آمل را مرکز فرماندهى خویش قرار داد. او بهمنظور سامان دادن به مناطقى که از دست طاهریان خارج گردیده بود، براى شهرهاى مهمی، چون کجور و کلار و چالوس حاکم تعیین کرد. اهل آمل را گفت به جهت خویش، شما عاملى پدید آرید و رضا دهید تا من احکام بدو مفوض گردانم (تاریخ طبرستان، ص ۲۳۰). مردم آمل محمدبن ابراهیم را براى حکومت بر شهر خود خواستند. داعى کبیر وى را به حکومت آمل نشاند. یکى از علل مهم موفقیت و تداوم نهضت علویان همین شیوهٔ توجه به افکار عمومى و جلب حمایت عامه بود. او در راستاى همین سیاست به امر تبلیغ و رساندن پیام نهضت به دیگر نقاط اهمیت مىداد و به همین منظور به محض فتح آمل، مبلغینى به نواحى مختلف از جمله دماوند و فیروزکوه و حدود رى اعزام نمود (تاریخ طبرستان، ص ۲۳۰) و خود به سوى سارى رهسپار شد. سلیمانبن عبدالله در تلاشى بیهوده ولى عاقبت این شهر نیز با هوشیارى و زیرکى خاص و بدون خونریزى در اختیار داعى کبیر قرار گرفت و سلیمانبن عبدالله به سوى خراسان گریخت.