اصل و نسب و جوانى یعقوب
برخى از مورخان نسب یعقوب لیث را به خسرو پرویز، پادشاه ساسانى، مىرسانند و معتقد هستند: در زمان حمله اعراب به ایران، یکى از فرزندان خسروپرویز در دزپل (دزفول کنونی) اقامت گزیده و در گمنامى زندگى مىگذراند. نوادگان این شخص بهعلت آنکه از جانب عربها شناخته شده بودند تصمیم به ترک آن محل گرفتند و در دژ هفتقواد (بم کنونی) اقامت کردند و چون در آنجا نیز احساس خطر نمودند به سیستان رفتند و یعقوب از آن خاندان است (احیاء الملوک، ص ۵۵) و نسب او را چنین مىنگارند: یعقوببن لیثبن معدلبن حاتمبن ماهانبن کىخسروبن اردشیربن قبادبن خسرو پرویز۱ اما بهطور کلى سند معتبرى دربارهٔ اجداد یعقوب وجود ندارد و در انتساب او به پادشاهان ساسانى جاى تردید است زیرا تقریباً عموم حکومتهائى که بعد از فتوحات مسلمانان در ایران تشکیل شدهاند، به نحوى خود را به یکى از خاندانهاى بزرگ ایرانى قبل از اسلام منسوب کردهاند. علت این انتسابات، از طرفى احتمالاً واکنش ایرانیان در مقابل عصبیت عربها و تحقیر غیرعرب بوده است و از طرف دیگر بدین ترتیب مىتوانستند از حس ملیتپرستى مردم استفاده کنند و با بیدار کردن غرور قومى از کمک و یارى آنان برخوردار شوند (ابنخلدون، مقدمه، ص ۳۷۷-۳۷۸).
(۱). تاریخ سیستان، ص ۲۰۰.
مؤلف تاریخ جهانآراء نسبت یعقوب را چنین مىنویسد: یعقوببن لیثبن شیبانبن ماهان … (غفارى قزوینی، قاضى احمد، تاریخ جهانآراء، ص ۹۵) و مؤلف زینالاخبار او را یعقوببن لیثبن معدل مىنامد و بیشتر نمىرود.
علاوه بر آن به مقابله با فرستادگان خلفا پرداخته و حکومت مستقلى تشکیل دهند. آنچه مسلم است یعقوب پسر لیث، رویگرى از روستاى قرنین بود. لیث چهار پسر داشت بهنامهای: یعقوب، عمرو، طاهر و على که یعقوب بزرگترین آنان بود. او ابتدا شغل پدرى پیشه کرد و به تبع خصلت جوانمردى پیشهوران، از همان اوان، هرچه بهدست مىآورد و با تهیدستان و دوستان تقسیم مىنمود چون به جوانى رسید وارد گروه عیاران شد و راهزنى با رعایت جوانمردى را به مشغله خود افزود وى به شیوهٔ عیاران بهقدر نیاز از آنچه از طریق راهزنى بهدست آورده بود برمىداشت و باقى را به دوستانش مىبخشید. سبب رشد او آن بود که بدانچه یافتى و داشتى جوانمردى بودى و با مردمان خوردى و نیز با آن هوشیار بود و مردانه، هم قریبان او را حرمت داشتی (گردیزی، زینالاخبار، ص ۱۳۸ و ۱۳۹).
دربارهٔ عیارى یعقوب لیث و چگونگى به حکومت رسیدن او گاه مورخان و نویسندگان مبالغه کرده و مطالب را با افسانه درآمیختهاند از جمله داستانى دربارهٔ به حکومت رسیدن یعقوب نقل شده است که ذکر آن خالى از لطف نیست: مؤلف طبقات ناصرى در گزارش خود از سفر به سیستان (به سال ۶۰۳ هـ.ق) از محلى در نزدیکى در طعام صحبت کرده، به گفته مردم آن دیار استناد مىکند و مىگوید: یعقوب و یاران او یک روز در هفته در این محل جمع شده، به بازى امیر و وزیر مشغول مىشدند. از قضا، در یکى از این روزها صالحبن نصر، امیر سیستان، که از شکار بازمىگشت، آنان را دید و یکى از افراد خود را براى تحقیق نزد آنان فرستاد. عیاران او را با اصرار پیاده کردند که ملک را پیاده خدمت باید کرد (منهاج سراج، طبقات ناصری، ص ۱۹۷). فرستاده چون بازگشت، آنچه دیده بود براى صالحبن نصر تعریف کرد صالح براى وقتگذرانی، شخصاً نزد جوانان رفت. یعقوب لیث که در بازى نقش امیر داشت از جاى حرکت نکرد و فرمان داد صالح را از اسب به زیر آوردند؛ چون روز دولت ایام عمر او به شام انقضاء رسیده بود و صبح دولت صفاریان در طلوع آمده (منهاج سراج؛ طبقات ناصری؛ ص ۱۹۸) همچنین دربارهٔ ورود یعقوب به سپاه درهم و به امیرى رسیدن او نقل کنند که شبى یعقوب به قصد دزدیدن خزانه در هم بننصر، والى سیستان، وارد خانه او شد و مال بسیار جمع کرد. در میان اموال، شیء شفافى یافت و فکر کرد جواهر است، چون به زبان نزدیک کرد، نمک بود، پس به پاس خوردن نمک، اموال را رها کرد و رفت. چون متوجه شدند درهم دستور داد به دزد امان دهند تا خود را معرفى نماید. یعقوب نزد درهم رفت و چون سبب پرسیدند لیث حکایت نمک و حق آن یاد کرد. در هم را پسندیده آمد. او را بر درگاه خود (راه چاوشی) داد. نزدیک او مرتبه و جاه یافت و امیر لشکر شد (مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، ص ۳۷۰).
یعقوب و تشکیل حکومت محلى در سیستان
در زمان خلافت واثق، خلیفه عباسی، طاهربن عبدالله از طاهریان، حکومت خراسان و سیستان را از طرف خلیفه بر عهده داشت و ابراهیم بنحسین، از جانب او والى سیستان بود و چون روابط نزدیکى با خوارج داشت (تاریخ سیستان، ص ۱۹۱). مردم سیستان هرگاه فرصتى و امکانى مىیافتند، علیه او و خوارج قیام مىکردند از جمله غسانبن نصر مطوعی، از بزرگان سیستان، با پیروانش به مخالفت با حاکم سیستان برخاست و در جنگى که رخ داد کشته شد و سر او را بر دار کردند؛ مردم سیستان که او را به بزرگى مىشناختند در مقابل این عمل ساکت نماندند. مردم سیستان، از طرفى بهسبب روحیهٔ استقلالطلبى و جنگجوئى که از موقعیت جغرافیائى و سیاسى آن منطقه ناشى مىشد و از طرف دیگر بهعلت آزار و اذیت خوارج و حکام ستمگر خلیفه، به گرد افراد موجه و خاندانهاى پرآوازه و شجاع که علیه خوارج و حکام خلیفه اقدام مىکردند جمع مىشدند.
احمد قولی، از مردم بُست، پس از غسان علیه حاکم وقت سیستان بپا خاست ولى چون بهقدرت رسید با مردم طریق ستم پیمود. پس از مدتى صالحبن نصر مطوعى به خونخواهى برادر قیام کرد و مردم سیستان و بُست گرد او جمع شدند و در سال ۲۳۷ هـ.ق (تاریخ سیستان سال ۲۳۳ هـ.ق را ذکر کرده است) با او بیعت کردند و چون عمار خارجى درکش قیام کرده بود صالح به کمک کثیربن رقاد۱ یعقوب لیث و درهم بننصر سپاهى جمعآورى کرد و خوارج و سپاهیان ابراهیمبن حسین، والى سیستان، را شکست داد. علت اصلى شکست ابراهیمبن حسین، همدستى با عمار خارجى بود چون مردم سیستان از خوارج دلخوشى نداشتند با دیدن پرچم سفید خوارج در میان سپاه ابراهیمبن حسین به حمایت از سپاه صالح برخاستند و موجبات پیشرفت صالحبن نصر را فراهم آوردند. علت دیگر پیوستن عدهاى از سپاهیان ابراهیمبن حسین به صالح و عقبنشینى عدهاى دیگر بود (تاریخ سیستان، ص ۱۹۷-۱۹۸).
(۱). صورهالارض، ص ۱۵۶ و اصطخری، مسالک و ممالک، ص ۱۹۷، این شخص را از رهبران خارجى و برادر مادر یعقوب مىدانند.
پس از پیروزى صالح دستور داد اموال ابراهیم و نزدیکان او را غارت کرده به بُست که جایگاه صالح بود بفرستند. یعقوب، عیاران و مردم سیستان که راضى بود انتقال اموال به بُست نبودند، به مخالفت برخاستند و بدین ترتیب میان یعقوب و صالح و سپاهیان تفرقه افتاد. مردم بُست جانب صالح را گرفتند، ولى مردم سیستان به حمایت از یعقوب برخاستند و جنگى سخت در گرفت. صالح و سپاهیان او شکست خوردند و طاهر برادر یعقوب کشته شد. صالح بار دیگر براى بهدست آوردن حکومت بُست و سیستان اقدام کرد که با شکست مواجه شد و پس از آن براى جمعآورى سپاه و گرفتن کمک از پادشاه رُخد و کابل به جانب مرزهاى شرقى رفت. با شکست صالح، غنایم بسیارى از سلاح و اموال نصیب یعقوب شد و مردم سیستان این بار با درهم بننصر۲ بیعت کردند (۲۴۴ هـ.ق) و یعقوب امیر لشکر شد. مسلم بود که در جنگهاى مردم سیستان علیه خوارج، عامل اصلى پیروزی، یعقوب بود بدین ترتیب شهرت و اعتبار یعقوب فزونى گرفت و برترى او بر درهمبن نصر به اثبات رسید. درهم که موقعیت خود را در خطر مىدید، دستور قتل یعقوب را صادر کرد ولى یعقوب از نیت او باخبر شد و نیرنگ او را خنثى ساخته درهم را به اسارت درآورد. مردم سیستان و مطوعه روى بهسوى یعقوب آورده دست بیعت بهسوى آن دراز کردند. سرانجام یعقوب در سال ۲۴۷ هـ. به حکومت رسید و سلسلهاى را بنیان نهاد که به مناسبت شغل وى صفاریان نام گرفت.
(۲) ابن اثیر این شخص را درهمبن حسین مىنامد. آنچه مسلم است درهمبن نصر و صالحبننصر با هم نسبت خویشاوندى نداشتهاند.
دربارهٔ عاقبت درهم و علل قدرت گرفتن یعقوب اقوال گوناگونى نقل شده است از جمله:
– چون سپاهیان درهم او را در اداره امور ناتوان و ضعیف دیدند یعقوب را بهجاى آن انتخاب کردند و درهم نیز کارها را بهدست یعقوب سپرده بدون مبارزه کنار کشید (الکامل فى التاریخ؛ ج ۷، ص ۶۴).
– مؤلف تاریخ سیستان معتقد است که چون درهم متوجه شجاعت و قدرت یعقوب و حمایت مردم از او شد تمارض نمود و یعقوب پیغام فرستاد: بیرون آى که با بیمارى پادشاهى نیمروز نتوانى کرد (تاریخ سیستان، ص ۲۰۰). پس درهم قصد جان یعقوب نمود یعقوب بر او پیشى گرفته مسلط شد.
درهم مدتى در اسارت یعقوب ماند و سپس اجازه حج مىخواست. یعقوب نیز پذیرفت. درهم مدتى در بغداد اقامت کرد و خدمت خلیفه نمود۳ و بعدها از طرف خلیفه به رسالت نزد یعقوب آمد۴.
(۳) ابن اثیر در مورد عاقبت کار درهم مىنویسد: چون مقام درهم بالا گرفت و پیروان او زیاد شدند حاکم خراسان توطئه کرد تا بر او چیره گشت و او را به بغداد فرستاد و آنجا زندانى شد (الکامل فىالتاریخ، جلد ۷، ص ۱۸۵).
(۴) در مسالک و ممالک اصطخری، ص ۱۹۸ و صورهالارض، ص ۱۵۷ آمده است که یعقوب بر او دست یافت و به قتل رساند.